قسمتی از رمان دژخیم: قدمهایش سست بود، ولی مصمم جلو رفت و بوی عطر سرد و خنکش که در مشام ماریا پیچید، دخترک قد صاف کرد و او هردو دستش را از دو طرف کمر ماریا جلو برد و روی نردهی سنگی گذاشت. نفس عمیقش مملو از عطر سیاوش بود وقتی او کنار گوشش زمزمه کرد: - شنیدی میگن آدم تو ارتفاع که وایسته، تازه متوجه میشه جایگاه واقعیش کجاست؟ دخترک سرش را به نشانهی تایید جنباند و او بیشتر به ماریا نزدیک شد. او هرم تنش را بیشتر لمس کرد و نفس ملتهب سیاوش روی گردن و بین موهای دخترک پخش شد. - من متوجهش شدم. - خب... خب اون کجاست؟ انگشتهایش را روی سنگ سُر داد و نگاه ماریا با آنها حرکت کرد. پنجههایش که روی دستان ظریف و سرد ماریا نشست، دخترک میان بازوانش اسیر شد و لبهای سیاوش به گوشش چسبید. - همینجا. دقیقا بین دستهای تو.
*عزیزان این رمان رو فقط از طریق کانال تلگرام و پیج اینستاگرام میتونین بخونین. رمان دژخیم اثر نیلوفر رستمی فایل مجازی نداره و به صورت رایگان نوشته میشه*