سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
قسمت 15
چن: ای خدا کنه با هم قهر کنن از شر این تلفن بازیاشون خلاص شم... دی او: چیکارش داری هیونگو ، بده تو این همه ادم حداقل یکیمون با کسی که دوسش داره خوشحال باشه..بعد سرشو انداخت پایین و رفت تو اتاقش بکهیون با بغض گفت: راس میگه بزار خوش باشه ما که نرسیدیم اون برسه... چانیول اهی کشید: اون از بکهیون... این از کای اینم سوهو...بزار یکیمون به عشقش برسه.چن دیگه حرفی نزد...... لی شاد اومد بیرون: بچه ها سانی گفت میخواد واسه هر کدوممون به رنگی که دوس داریم بافتنی ببافه... همه گیج و هنگ نگاهی به لی انداختن...یشینگ گلوشو صاف کرد و گفت: بچه ها خیلی خوشحال شدن و تشکر میکنن...ولی فقط واسه خودم میبافتی کافی بودا.. بعد اروم و زیر لب گفت: ارزومه یه بار ببینمت سانی ای کاش میشد واسه یه بارم که شده بهونه نیاری و بزاری برات دعوت نامه بفرستم... سانی دلم برات تنگ شده .رفت تو حیاط ...تا کی به تماس تصویریت دل خوش کنم. ما که نامزدیم ...بیا و این دفعه منو خوشحال کن...