بهار کودکی آن سالهای دور با اسب های رمنده که یال در سیاهی شب می تکاند گفتگوی راه فرصت از پلکها می گرفت اینک با کاروان همراه و زخم گام ها فیض بزرگ دیدن جهت از جنبه های هیچ می گیرد
منصور خورشیدی **
اندکی از بهانه های هوش ** از ضلع سپید وقت به آسمانِ ساده ی آن سو می رسی وقتی فاصله های رسیدن را اتفاق های پیاپی پُر می کند
ترس در صدایم زیبا می نشیند آن گاه که بر آستان تو ایستاده اَم روی واژه ها ی افراشته با تکه هایی از آب و تکه هایی از آبی و اندکی از بهانه های هوش