1) در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از شهر به کمک امام برود. سپس میان خود و اردوی عمربن سعد سوارانی تیز رو گماشت که پیوسته اخبار را گزارش میدادند. در بحار است که ابن زیاد پشت هم لشکر برای ابن سعد فرستاد تا سی هزار سواره و پیاده نزد او تکمیل شد و به او نوشت: «من از جهت قشون راه عذری برای تو نگذاشتم و در نظر بگیر که هر صبح و پسین وضع تو را به من گزارش می دهند.»
2) حبیب بن مظاهر نزد حسین (ع) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی یک تیره از بنی اسد هستند، اجاز میدهید نزد آن ها بروم و آنها را به یاری تو بخوانم. حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت بهترین سوغات را برای شما آوردم، آمدم شما را به یاری پسر دختر پیغمبرمان دعوت کنم. مردی از بنی اسد به نام عبیدالله بن شبیر از جا پرید و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را میپذیرم. تعداد 90 نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود.حسین (ع) فرمود: »لا حول و لا قوه الا بالله »
3) آخرین نامهای که امام حسین علیه السلام از کربلا برای جمعی از بنی هاشمیان و برادرش محمد حنفیّه نوشت در این روز بود. ایشان نوشتند: « اَمَّا بَعْدُ، فَکَانَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ وَکَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام؛.»
«به نام خداوند بخشنده و مهربان... از حسین بن علی به محمد بن علی و کسانی از بنی هاشم که نزد اویند اما بعد، گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته میباشد! والسلام.»
این نامه که امام حسین (ع) از کربلا به برادرش محمد حنفیه نوشت، آخرین نامه از نامههای امام و شاید از نظر متنی کوتاهترین آنها نیز باشد. شگفتآمیز و تأمل برانگیز است. شاید مقصود امام از اینکه میفرماید: گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته بوده است، درست همان معنایی است که در شب عاشورا به یارانش فهماند و فرمود: «بدانید که این دنیا، شیرین و تلخ آن خوابی بیش نیست! و بیداری در آخرت است. رستگار کسی است که در آنجا به رستگاری برسد و بدبخت کسی است که در آنجا بدبخت باشد ...»