سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۷/۰۴/۲۰
روزی از خواب بیدار شدم و رفتم سراغ نما دیدم همه یه عشق دارن با خودم گفتم مگه تو چی کم داری رسوللللل!!برو دنبال یارت بگرد.سرانجام کوله ای بستم دستم را در جیب فرو بردم دیدم همش 4500 تومن دارم گفتم خدا بده برکت و زدم به کوچه .هنوز دو قدم نرفته بودم آرش(بهترین دوستم یا همان برادر خوانده)اومد پیشم گفتم آرش تو به کجا روی؟گفت:گر با تو نیایم مرد نیستم!!.گفتم:گر تو یار من باشی مرا یار چه نیاز!!آرش گفت:چرت و پرت نگو راه بیفت بریم .
و این گونه بود که این دو ببر بنگال گشنه بدبخت بیچاره اههههههه آرش ما چرا غذا بر نداشتیم من با شکم خالی که نمیتونم داستان ماجراجویی مونو بنویسم .در همین لحظه بود که دار و دسته JTS افتادیم و مارو محاصره کردن و رئیسشون اومد جلو و گفت:شما دو تا قزمیت تو محدوده ما چه غلطی میکنین . منم گفتم داداش این از اون داستان های اکشن نیست این داستان باید عاشقانه باشه .اونا هم گفتن یه عاشقانه ای نشونت بدیم که تا آخرت عمرت فقط انیمه عاشقانه نگاه کنی.
و اینگونه بود که ببر های داستان ما توسط یه گله کفتار به بند کشیده شدند و رئیس گروه JTS خودت کفتاری کرم خاکی بووووووووووووققققققق .داداش دارم خیر سرم دارم داستان مینویسم باید بهش آب و تاب بدم .در همان لحظه به پایگاه JTS رسیدیم و ................... ادامه دارد.
اگه خوشتون اومده و از داستان خوشتون اومده لایک کنین و منو پیش بقیه تبلیغ کنین میتونین متن رو هم کپی کنین و بگین نویسنده رسول بوده چون ادامش جالب میشه.