در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک غمگین چانیول شب آفتابی 2

۰ نظر گزارش تخلف
MehrrAra
MehrrAra

صبح ساعت7
جلوی ایینه ایستاده بود و واسه بار دهم خودشو از بالا تا پایین برانداز کرد...همه چی مثه قبل بود...عالی!
از خونه زد بیرون... رفت تا دسته گل موردعلاقه لین رو بخره...
_سلام آقای چان،مثل همیشه سحرخیز،بفرمایید دسته گل همیشگیتون آمادس...
ممنون
از مغازه زد بیرون و با سرعت طول خیابونارو طی میکرد تا برسه محل قرارشون...
حس جالبی داشت...ته دلش هم خوشحال بود از دیدن دوباره عشقش ...هم دلشوره داشت...
ولی یه حسی بهش میگفت این روز اخره که این مسیرو طی میکنه و میتونه واسه همیشه کنار عشقش باشه...
تو راه مینا کوچولو رو دید،نشست کنارش...دوست کوچیکی و دوست داشتنی که یه هفته بود پیداش کرده بود...
هربار وقتی میرفت لین رو ببینه مینا و مادرش هم میرفتن پیش پدربزرگ مینا...
سلام عموجون،بازم میرید پیش زن عمو؟؟؟
سلام فرشته کوچولو،آره دیگه میخام سروسامون بگیرم،دعا کن زن عموت دلش نرم شه و برگرده...
دعا میکنم عموجون،قول بده فردا با زن عمو بیایی
رو پاهاش بلند شد و گونه چانو بوسید...چانم دوست کوچیکشو بوسید و انگشتشو به انگشت کوچیک و ظریف مینا گره زد و گفت:
قول قول قول...هرکی بزنه زیر قولش نامرده..!
با خنده از هم جدا شدن و چان با پاهای لرزون و دلی شاد چند قدم اخرو تا محل قرارشون گزروند و رسید محل قرارشون...
میترسد بره پیشش...قلبش داشت ازسینش میزد بیرون...مشتی به قلبش زد و پوفی کرد و رفت پیش لین...
چان: سلام خانوم خانوما
لین: ....
چان: ...اوممم سلام کردیما
لین: فرض کن علیک سلام...
چان: متاسفم...
لین: متاسف برای چی چان؟؟؟ برای اینکه دیر اومدی؟؟ برای اینکه هرروز میایی؟؟یا برای اینکه زندگیمو بهم ریختی؟؟؟برای اینکه خوشی رو ازم گرفتی؟؟؟برای اینکه خیلی از آرزوهامو عقده به دلم کردی؟؟؟برای...
چان: متاسفم متاسفم متاسفم...برای همه چی...
سرشو زیر انداخت...قلبش تندتر از همیشه میزد..حق با لین بود...خیلی در حقش بد کرده بود...با اون اتفاق همه چیزو بهم ریخته بود...،گرمیه اشکو میتونست تو چشماش حس کنه...ولی چرا...چرا دلش انقدر شاد بود؟؟!!!
تو چشمای سیاه لین خیره شد...چشمایی که یه روز بهشون قول داده بود هیچوقت نزاره ابری شه ولی حالا آماده باریدن بود...
چان: ببخشید حالا دیگه...تو هم که همش منتظری ابغوره بگیری!
لین: پررو
چان: میگم که اینو نگاه کن...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فیک غمگین چانیول شب آفتابی 2

۴ لایک
۰ نظر

صبح ساعت7
جلوی ایینه ایستاده بود و واسه بار دهم خودشو از بالا تا پایین برانداز کرد...همه چی مثه قبل بود...عالی!
از خونه زد بیرون... رفت تا دسته گل موردعلاقه لین رو بخره...
_سلام آقای چان،مثل همیشه سحرخیز،بفرمایید دسته گل همیشگیتون آمادس...
ممنون
از مغازه زد بیرون و با سرعت طول خیابونارو طی میکرد تا برسه محل قرارشون...
حس جالبی داشت...ته دلش هم خوشحال بود از دیدن دوباره عشقش ...هم دلشوره داشت...
ولی یه حسی بهش میگفت این روز اخره که این مسیرو طی میکنه و میتونه واسه همیشه کنار عشقش باشه...
تو راه مینا کوچولو رو دید،نشست کنارش...دوست کوچیکی و دوست داشتنی که یه هفته بود پیداش کرده بود...
هربار وقتی میرفت لین رو ببینه مینا و مادرش هم میرفتن پیش پدربزرگ مینا...
سلام عموجون،بازم میرید پیش زن عمو؟؟؟
سلام فرشته کوچولو،آره دیگه میخام سروسامون بگیرم،دعا کن زن عموت دلش نرم شه و برگرده...
دعا میکنم عموجون،قول بده فردا با زن عمو بیایی
رو پاهاش بلند شد و گونه چانو بوسید...چانم دوست کوچیکشو بوسید و انگشتشو به انگشت کوچیک و ظریف مینا گره زد و گفت:
قول قول قول...هرکی بزنه زیر قولش نامرده..!
با خنده از هم جدا شدن و چان با پاهای لرزون و دلی شاد چند قدم اخرو تا محل قرارشون گزروند و رسید محل قرارشون...
میترسد بره پیشش...قلبش داشت ازسینش میزد بیرون...مشتی به قلبش زد و پوفی کرد و رفت پیش لین...
چان: سلام خانوم خانوما
لین: ....
چان: ...اوممم سلام کردیما
لین: فرض کن علیک سلام...
چان: متاسفم...
لین: متاسف برای چی چان؟؟؟ برای اینکه دیر اومدی؟؟ برای اینکه هرروز میایی؟؟یا برای اینکه زندگیمو بهم ریختی؟؟؟برای اینکه خوشی رو ازم گرفتی؟؟؟برای اینکه خیلی از آرزوهامو عقده به دلم کردی؟؟؟برای...
چان: متاسفم متاسفم متاسفم...برای همه چی...
سرشو زیر انداخت...قلبش تندتر از همیشه میزد..حق با لین بود...خیلی در حقش بد کرده بود...با اون اتفاق همه چیزو بهم ریخته بود...،گرمیه اشکو میتونست تو چشماش حس کنه...ولی چرا...چرا دلش انقدر شاد بود؟؟!!!
تو چشمای سیاه لین خیره شد...چشمایی که یه روز بهشون قول داده بود هیچوقت نزاره ابری شه ولی حالا آماده باریدن بود...
چان: ببخشید حالا دیگه...تو هم که همش منتظری ابغوره بگیری!
لین: پررو
چان: میگم که اینو نگاه کن...