خلاصه و فیلم رمان جنجالی استیصال | بهترین رمان عاشقانه
رمان استیصال از نسترن اکبریان:
https://98iiia.ir/download-the-novel-istisil-by-nastern-akbarian-in-pdf-format/
اینستاگرام نویسنده: nastaran.akbariyan
– کدومشونه هان؟ توی کدوم یکی از این کوفتیها این داستانهایی که سر هم میکنی نوشته شده؟
جلد کتابی که به نظر یک رمان جنایی می آمد را به ضرب پاره کرد و با پرت کردنش در صورتم، مجدد فریادش را بالا برد:
– توی این نوشته من خواهر نداشتت رو کشتم یا این یکی؟ دیوونه کردی حوا! خودت دیوونهای همه رو دیوونه کردی! اون بدبختها رو ببین؛ ببینشون! ببین چهطور دست و پاشون رو لرز انداختی!
اشارهاش به پدر و مادری بود که با ترس در آستانه اتاق حرکات دیوانهوار امیر را نگاه میکردند؛ شوخی بود، خواب بود یا رویا نمیدانم، اما هر چه که بود نمیتوانست حقیقت داشته باشد، چگونه میتوانست همه چیز را سر من خراب کند و کسی حرفی به او نزد؟
نمیدانستم چه کنم، چه بگویم، اصلا لازم بود حرفی بزنم و یا تنها باید به سناریوی مقابلم بیصدا نگاه میکردم؟ پاهایم لرز گرفته بود اما امیر قصد نداشت دست از بازی کردن آن سکانس کذایی بردارد! کمر بسته بود که امروز واقعا مرا دیوانه کند…
به مادر نگاه کردم بلکه او مانع شود و از خانه بیرونش کند اما با هجوم امیر به سمت میز آینه و بیرون کشیدن کشوی اول آن، لپتاپ کهنه سفید رنگم که به نظر سالهاست از آن استفاده نکردم را بیرون کشید و با ضرب به زمین انداختش. حرکاتش غیر قابل باور و در عین حال واقعی بود… در مغزم نمیگنجید، کلمهای برای توصیفش پیدا نمیکردم که او چگونه آنقدر پرو بود؟
قدری حرص آن لحظه در فکرم ریشه دوانده بود که خندهای تلخ لبهایم را به قهقهه زدن گشود و در همین حین دستهایم را با بیحالی و یکی در میان به هم کوبیدم تا مثلا بگویم اجرای مسخرهاش خوب بود!حال خود را نمیفهمیدم، اصلا بهتر بود اینطور بگویم که خودم را در آن لحظه حتی احساس نمیکردم. خندیدن بغض سختی بیخ گلویم کاشت و دستی که به دیگری میکوبیدم را به سمتش نشانه رفتم. درحالیکه از ضعف یک قدم به عقب رفته بودم با صدای بغضآلودی که به زور در میآمد گفتم:
– تو… تو نمیتونی من رو دیوونه کنی میفهمی؟ تو… تو میخوای من رو دیوونه کنی اما، اما خودت دیوونه شدی! خودت دیوونهای… من دیوونه نیستم، دیوونه نیستم…
نظرات