در حال بارگذاری ویدیو ...

رضای خدا 2 (شهید ابراهیم هادی)

یا اباالفضل العباس (ع)♥
یا اباالفضل العباس (ع)♥

... آگاه باش عالم هستی ز بهر توست/غیر از خدا هر آنچه بخواهی شکست توست.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نزدیک صبح جمعه بود.ابراهیم با لباس های خون آلود به خانه آمد!
خیلی آهسته لباس هایش را عوض کرد.بعد از خواندن نماز،به من گفت:عباس،من می رم طبقه بالا بخوابم.
نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه آمد.کسی بدون وقفه به در می کوبید!مادر ما رفت و در را باز کرد.زن همسایه بود.بعد از سلام با عصبانیت گفت:این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه!؟دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون،بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته!
بعد ادامه داد:ببین خانم،من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان.نمی خوام با آدم هایی مثل پسر شما رفت و آمد کنه!
مادر ما از همه جا بی خبر بود.خیلی ناراحت شد.معدزت خواهی کرد و با تعجب گفت:من نمی دانم شما چی می گی!ولی چشم،به ابراهیم می گم،شما ببخشید و....
من داشتم حرف های او را گوش می کردم.دویدم طبقه بالا!
ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم:داداش چیکار کردی؟!
ابراهیم پرسید:چطور مگه،چی شده!؟
پرسیدم:تصادف کردید؟ یکدفعه بلند شد و با تعجب پرسید:تصادف!؟ چی می گی؟گفتم:مگه نشنیدی،دم در مامان ممد بود.داد و بیداد می کرد و...
ابراهیم کمی فکر کرد و گفت:خُب،خدا را شکر،چیز مهمی نیست!
عصر همان روز،مادر و پدر محمد با دسته گل و یک جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند.زن همسایه مرتب معذرت خواهی می کرد.مادر ما هم با تعجب گفت:حاج خانم،نه به حرف های صبح شما،نه به کار حالای شما! او هم مرتب می گفت:به خدا از خجالت نمی دونم چی بگم،محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد.
محمد گفت:اگر آقا ابراهیم نمی رسید،معلوم نبود چی به سرش می آمد.بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفته بودند:ابراهیم و محمد با هم بودند.و تصادف کردند! حاج خانم،من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم،تو رو خدا منو ببخشید.به پدر محمد هم گفتم که خیلی زشته،آقا ابراهیم چند ماهه مجروح شده و هنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم،برای همین مزاحم شدیم.
مادر پرسید:من نمی فهمم،مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟
آن خانم ادامه داد:نیمه های شب جمعه بچه های بسیج مسجد،مشغول ایست و بازرسی بودند.محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه ها بود.یکدفعه دستش روی ماشه رفته و به اشتباه،گلوله از اسلحه اش خارج و به پای خودش اصابت می کنه.
او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود...

شادی روح شهدا صلوات :)

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رضای خدا 2 (شهید ابراهیم هادی)

۱۰ لایک
۲ نظر

... آگاه باش عالم هستی ز بهر توست/غیر از خدا هر آنچه بخواهی شکست توست.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نزدیک صبح جمعه بود.ابراهیم با لباس های خون آلود به خانه آمد!
خیلی آهسته لباس هایش را عوض کرد.بعد از خواندن نماز،به من گفت:عباس،من می رم طبقه بالا بخوابم.
نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه آمد.کسی بدون وقفه به در می کوبید!مادر ما رفت و در را باز کرد.زن همسایه بود.بعد از سلام با عصبانیت گفت:این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه!؟دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون،بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته!
بعد ادامه داد:ببین خانم،من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان.نمی خوام با آدم هایی مثل پسر شما رفت و آمد کنه!
مادر ما از همه جا بی خبر بود.خیلی ناراحت شد.معدزت خواهی کرد و با تعجب گفت:من نمی دانم شما چی می گی!ولی چشم،به ابراهیم می گم،شما ببخشید و....
من داشتم حرف های او را گوش می کردم.دویدم طبقه بالا!
ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم:داداش چیکار کردی؟!
ابراهیم پرسید:چطور مگه،چی شده!؟
پرسیدم:تصادف کردید؟ یکدفعه بلند شد و با تعجب پرسید:تصادف!؟ چی می گی؟گفتم:مگه نشنیدی،دم در مامان ممد بود.داد و بیداد می کرد و...
ابراهیم کمی فکر کرد و گفت:خُب،خدا را شکر،چیز مهمی نیست!
عصر همان روز،مادر و پدر محمد با دسته گل و یک جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند.زن همسایه مرتب معذرت خواهی می کرد.مادر ما هم با تعجب گفت:حاج خانم،نه به حرف های صبح شما،نه به کار حالای شما! او هم مرتب می گفت:به خدا از خجالت نمی دونم چی بگم،محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد.
محمد گفت:اگر آقا ابراهیم نمی رسید،معلوم نبود چی به سرش می آمد.بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفته بودند:ابراهیم و محمد با هم بودند.و تصادف کردند! حاج خانم،من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم،تو رو خدا منو ببخشید.به پدر محمد هم گفتم که خیلی زشته،آقا ابراهیم چند ماهه مجروح شده و هنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم،برای همین مزاحم شدیم.
مادر پرسید:من نمی فهمم،مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟
آن خانم ادامه داد:نیمه های شب جمعه بچه های بسیج مسجد،مشغول ایست و بازرسی بودند.محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه ها بود.یکدفعه دستش روی ماشه رفته و به اشتباه،گلوله از اسلحه اش خارج و به پای خودش اصابت می کنه.
او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود...

شادی روح شهدا صلوات :)

مذهبی