"When I´m on stage, I feel comfortable. That is because there are always hunderts of thousand people that come to see me and my show and that is one of the greatest emotion a human being can feel, I think. I feel their love and I love them dearly... not only my fans, but all people.
Altough you are a very popular person, you have success and you are known around the world, there are times in which you feel very lonely. Very cold inside. Your mind and your soul is freezing. I am crying a lot. Especially when you know that there is so much love in the world, and there are moments in which you just can´t reach out. You are lonely and left outside alone.
In 1994 I wrote "Stranger In Moscow" - a soong about a very difficult period in my life. It was difficult not only because of what was going on actually, but I was very lonely for a very long time. I was freezing.
وقتی رو صحنه هستم احساس راحتی میکنم.چون صدها و هزاران نفر امدند که من و اجرای مرا ببینند که به نظر من این یکی از بهترین احساس هایی هست که یک انسان میتواند داشته باشد.من علاقه ی ان ها را احساس میکنم و متقابلا دوستشان دارم.نه تنها هوادارانم،بلکه همه ی مردم...
حتی اگر شما فرد بسیار محبوبی باشید،بسیار موفق باشید و در همه جای دنیا شناخته شده باشید،زمان های وجود دارد که بسیار احساس تنهایی میکنید.از درون سرد شده اید.ذهن و روح شما یخ میزند.من خیلی گریه میکنم.مخصوصا زمانی که میدانید در دنیا عشق زیادی وجود دارد و لحظاتی هستند که نمیتوانید ان را بدست اورید.شما تنها و متروک هستید.
در سال 1994 من اهنگ "stranger in Moscow" نوشتم.یک اهنگ درباره ی دوره بسیار سختی در زندگیم.سخت بود نه فقط به خاطر اتفاقاتی که داشت می افتاد،بلکه چون من برای مدت بسیار طولانی تنها بودم.احساس میکردم که دارم یخ میزنم.