رمان «من و داداشیم» پارت ۷۹

۲ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

+چرا؟چی شده؟به منم بگو چه بلایی سرت اومده..
-هیچی نشده فکر کن سرماخوردم و فردا خوب میشم..حالا برو بگیر بخواب..
کنارش روی تخت دراز کشیدم..دستشو گرفتم و چشمامو بستم..بعد از کلی کلنجار رفتن با ذهنم بالاخره تونستم بخوابم..
#-آرامم..عزیز دلم..پاشو دیگه..
چشمامو باز کردم..آراد رو به من نیم خیز شده بود..
-پاشو خابالو دیرت میشه ها..
بلند شدم و نشستم..به ساعت روی میز کنار تختم نگاه کردم..ساعت نه بود من و یاسی ساعت یازده وقت مزون داشتیم..خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم..با صدای خابالو گفتم+منو از الان بیدار کردی که چی؟!!دو ساعت دیگه وقت مزون داریم..
-بخاطر مزون بیدارت نکردم که..
+پس چرا بیدارم کردی؟
-حوصلم سر رفته..پاشو..
با دستم روی بالش زدم..
+بیا بگیر بخواب..
دستمو گرفت و کشید..
-خوابم نمیاد..پاشو تا از راه های دیگه اقدام نکردم..
خمیازه ای کشیدم و از جام بلند شدم نشستم..هنوز چشمام بسته بود..
-باز کن چشماتو عروسک..
چشمامو باز کردم..آراد روی تخت نشسته بود و یه کیک تو دستش بود..کیک؟؟کیک برای چی؟؟مگه امروز چه روزیه؟؟
-نمفهمیدی؟
+نه..
-واقعا نمیدونی امروز چه روزیه؟!؟
+نه..
-امروز روز به دنیا اومدن زندگیمه..
+تولد منه؟!
-تولدت مبارک زندگی..
خواب از سرم پریت..امروز تولد منه؟اصلا یادم نبود..چقدر زود رسیدیم به اردیبهشت..به کیک نگاه کردم..کیک شکلاتی مورد علاقم..چقدر به این قافلگیری نیاز داشتم..
-واسه شب یه جشن خوشگل برات حاضر کردم..از الان سوپرایزت کردم چون مطمئن بودم یاسی همه چیو لو میده..
کیکو ازش گرفتم و گذاشتم رو میز..پریدم بغلش و محکم بغلش کردم..
+عاشقتم آراد..
-خوشحال شدی؟
+خیلی..
-پاشو دست و صورتتو بشور کیکتو ببر..
ازش جدا شدم و رفتم بیرون اتاق..تو دستشویی دست و صورتمو شستم و مسواک زدم..تو اتاق موهامو شونه کردم..خیلی وقت بود کوتاهشون نکرده بودم..آخرین بار تولد آراد بود..الان تا گودیه کمرمه..موهامو باز گذاشتم و ریختم رو شونم..رفتم تو پذیرایی..آراد روی مبل دو نفره نشسته بود..روی میز وسطم کیک و چاقو و پیش دستی بود..کنارش نشستم.. چاقو رو گرفت به سمتم..
-بفرما..فقط همه ذوقتو الان نکن واسه شبم بزار..

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۷۹

۶ لایک
۲ نظر

+چرا؟چی شده؟به منم بگو چه بلایی سرت اومده..
-هیچی نشده فکر کن سرماخوردم و فردا خوب میشم..حالا برو بگیر بخواب..
کنارش روی تخت دراز کشیدم..دستشو گرفتم و چشمامو بستم..بعد از کلی کلنجار رفتن با ذهنم بالاخره تونستم بخوابم..
#-آرامم..عزیز دلم..پاشو دیگه..
چشمامو باز کردم..آراد رو به من نیم خیز شده بود..
-پاشو خابالو دیرت میشه ها..
بلند شدم و نشستم..به ساعت روی میز کنار تختم نگاه کردم..ساعت نه بود من و یاسی ساعت یازده وقت مزون داشتیم..خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم..با صدای خابالو گفتم+منو از الان بیدار کردی که چی؟!!دو ساعت دیگه وقت مزون داریم..
-بخاطر مزون بیدارت نکردم که..
+پس چرا بیدارم کردی؟
-حوصلم سر رفته..پاشو..
با دستم روی بالش زدم..
+بیا بگیر بخواب..
دستمو گرفت و کشید..
-خوابم نمیاد..پاشو تا از راه های دیگه اقدام نکردم..
خمیازه ای کشیدم و از جام بلند شدم نشستم..هنوز چشمام بسته بود..
-باز کن چشماتو عروسک..
چشمامو باز کردم..آراد روی تخت نشسته بود و یه کیک تو دستش بود..کیک؟؟کیک برای چی؟؟مگه امروز چه روزیه؟؟
-نمفهمیدی؟
+نه..
-واقعا نمیدونی امروز چه روزیه؟!؟
+نه..
-امروز روز به دنیا اومدن زندگیمه..
+تولد منه؟!
-تولدت مبارک زندگی..
خواب از سرم پریت..امروز تولد منه؟اصلا یادم نبود..چقدر زود رسیدیم به اردیبهشت..به کیک نگاه کردم..کیک شکلاتی مورد علاقم..چقدر به این قافلگیری نیاز داشتم..
-واسه شب یه جشن خوشگل برات حاضر کردم..از الان سوپرایزت کردم چون مطمئن بودم یاسی همه چیو لو میده..
کیکو ازش گرفتم و گذاشتم رو میز..پریدم بغلش و محکم بغلش کردم..
+عاشقتم آراد..
-خوشحال شدی؟
+خیلی..
-پاشو دست و صورتتو بشور کیکتو ببر..
ازش جدا شدم و رفتم بیرون اتاق..تو دستشویی دست و صورتمو شستم و مسواک زدم..تو اتاق موهامو شونه کردم..خیلی وقت بود کوتاهشون نکرده بودم..آخرین بار تولد آراد بود..الان تا گودیه کمرمه..موهامو باز گذاشتم و ریختم رو شونم..رفتم تو پذیرایی..آراد روی مبل دو نفره نشسته بود..روی میز وسطم کیک و چاقو و پیش دستی بود..کنارش نشستم.. چاقو رو گرفت به سمتم..
-بفرما..فقط همه ذوقتو الان نکن واسه شبم بزار..