در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت بیستم

۰ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

بعد از خوردن صبحونه اماده شدم و کیفمو برداشتم. همه رفته بودن پایین و منتظر من بودن. از پله ها پایین رفتم. لبخند زدم و دست لئو رو گرفتم، همه با هم قدم میزدیم. یهو یه نفر داد زد"جسیکا". رو برگردوندم و ایستادم، نگاهش کردم. پسر صاحبخونه بود که دختر کوچیکش رو صدا زد و میدوید دنبالش. بهشون خیره شدم. انگار یه لحظه قلبم لرزید

لئو: خوبی؟
من: آ.اره، فکر کنم

بعد از ورودی دانشگاه بچه ها باهامون خداحافظی کردن. با لئو وارد کلاس شدم، نشستیم کنار هم. اونطرفش یه دختره نشسته بود و با هم خوش و بش میکردن. بهشون حسودیم شده بود و هی اخم میکردم.

+ دختر میشه اینجا رو برام توضیح بدی؟

نگاهشون کردم

لئو: این که ساده است

براش توضیح میداد. سرمو خم کردم و نگاهشون کردم

من: دختر؟
+ عجیبه؟

لئو نگاهم کرد. یهو سرخ شدم

+ تازه واردی؟ اون تام بویه
من: ا.اره، نمیدونستم
لئو: باید زودتر بهت میگفتم
من: ولی صدات و هیکلت...
+ استاد اومد

تمام روز خجالت میکشیدم نگاهش کنم. هی سرخ و سفید میشدم و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم

من عاشق یه دختر شدم
یه دخترو بوسیدم
احمق خنگ

سرمو میکوبیدم روی میز. دانشگاه تموم شد، با لئو به خونه برمیگشتم و قدم میزدیم. به جلوی در رسیدیم دوباره یه نفر صدا زد

+ ادرین، جسیکا، بازی بسته بیاین داخل

سر چرخوندم و نگاهشون میکردم. پاهام شل شد و نشستم روی زمین. نفس نفس زدم. همه چیز از جلوی چشمم رد شد

یادم اومد
اون
مامان

لئو نشسته بود جلوم نگران نگاه میکرد و تکونم میداد. یهو زدم زیر گریه

من: پیداش کردم، من پیداش کردم
لئو: چی رو؟
من: خاطراتی که تمام این مدت دنبالش بودم، اون اینجاست
لئو: چی؟ حالت خوب نیست؟

هق هق میکردم و بلند بلند حرف میزدم

من: این فقط یه توهمه، تو واقعی نیستی، نه تو نه هیچکس دیگه، اینجا فقط بخشی از خاطرات منه که به یاد نمیاوردم
لئو: جسیکا،جِس؟
من: جِس؟ تو...
لئو: باورم نمیشه، تو به خودت اگاهی، منم،‌ عایشه
من: عایشه، تو چطوری اومدی، یعنی...
لئو: یه مدت زیرکی کاراتو زیر نظر داشتم و دستگاهتو ساختم همراهت اومدم اینجا، اما فکر نمیکردم دنیای اصلی رو یادت بیاد
من: اما من هروقت اینجام اونطرف بیهوشم
لئو: نه من اینطور نیستم، دستگاه مثل شنوده میتونم همزمان دوطرف فعالیت داشته باشم
من: فقط باید جلوی اتفاقی که باید بیفته رو بگیرم
لئو: کدوم اتفاق

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت بیستم

۱۱ لایک
۰ نظر

بعد از خوردن صبحونه اماده شدم و کیفمو برداشتم. همه رفته بودن پایین و منتظر من بودن. از پله ها پایین رفتم. لبخند زدم و دست لئو رو گرفتم، همه با هم قدم میزدیم. یهو یه نفر داد زد"جسیکا". رو برگردوندم و ایستادم، نگاهش کردم. پسر صاحبخونه بود که دختر کوچیکش رو صدا زد و میدوید دنبالش. بهشون خیره شدم. انگار یه لحظه قلبم لرزید

لئو: خوبی؟
من: آ.اره، فکر کنم

بعد از ورودی دانشگاه بچه ها باهامون خداحافظی کردن. با لئو وارد کلاس شدم، نشستیم کنار هم. اونطرفش یه دختره نشسته بود و با هم خوش و بش میکردن. بهشون حسودیم شده بود و هی اخم میکردم.

+ دختر میشه اینجا رو برام توضیح بدی؟

نگاهشون کردم

لئو: این که ساده است

براش توضیح میداد. سرمو خم کردم و نگاهشون کردم

من: دختر؟
+ عجیبه؟

لئو نگاهم کرد. یهو سرخ شدم

+ تازه واردی؟ اون تام بویه
من: ا.اره، نمیدونستم
لئو: باید زودتر بهت میگفتم
من: ولی صدات و هیکلت...
+ استاد اومد

تمام روز خجالت میکشیدم نگاهش کنم. هی سرخ و سفید میشدم و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم

من عاشق یه دختر شدم
یه دخترو بوسیدم
احمق خنگ

سرمو میکوبیدم روی میز. دانشگاه تموم شد، با لئو به خونه برمیگشتم و قدم میزدیم. به جلوی در رسیدیم دوباره یه نفر صدا زد

+ ادرین، جسیکا، بازی بسته بیاین داخل

سر چرخوندم و نگاهشون میکردم. پاهام شل شد و نشستم روی زمین. نفس نفس زدم. همه چیز از جلوی چشمم رد شد

یادم اومد
اون
مامان

لئو نشسته بود جلوم نگران نگاه میکرد و تکونم میداد. یهو زدم زیر گریه

من: پیداش کردم، من پیداش کردم
لئو: چی رو؟
من: خاطراتی که تمام این مدت دنبالش بودم، اون اینجاست
لئو: چی؟ حالت خوب نیست؟

هق هق میکردم و بلند بلند حرف میزدم

من: این فقط یه توهمه، تو واقعی نیستی، نه تو نه هیچکس دیگه، اینجا فقط بخشی از خاطرات منه که به یاد نمیاوردم
لئو: جسیکا،جِس؟
من: جِس؟ تو...
لئو: باورم نمیشه، تو به خودت اگاهی، منم،‌ عایشه
من: عایشه، تو چطوری اومدی، یعنی...
لئو: یه مدت زیرکی کاراتو زیر نظر داشتم و دستگاهتو ساختم همراهت اومدم اینجا، اما فکر نمیکردم دنیای اصلی رو یادت بیاد
من: اما من هروقت اینجام اونطرف بیهوشم
لئو: نه من اینطور نیستم، دستگاه مثل شنوده میتونم همزمان دوطرف فعالیت داشته باشم
من: فقط باید جلوی اتفاقی که باید بیفته رو بگیرم
لئو: کدوم اتفاق