در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام-قسمت5

۰ نظر
گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

مظلوم نگاشون کردم
تارا- بریم تمرین من خیلی میترسم
من- آره بهتره بریم
رفتیم زیر زمین و تا ساعت 12 شب تمرین کردیم
بعد شیشتامون رفتن خونه بغلی...بقیه هم موندن اینجا
روز بعد رو تا تونستیم تمرین کردیم.....دیگه جونی برامون نموند
روی تخت دراز کشیده بودم ونفس نفس میزدم یه لیوان آب برا خودم ریختم و یه نفس خوردم
گوشیم زنگ خورد با دیدن اسمش لبخند رو لبام نقش بست
من- سلام بر مامان خوشگلم
مامان- سلام عزیزم خوبی؟؟
من- ممنون شما خوبی بابا خوبه؟؟؟
مامان – آره خوبیم بابات سلام میرسونه ...چی کار میکنی؟؟فردا مسابقه داری نه؟؟
من-آره برام دعا کن شبانه روز داریم تمرین می کنیم امیدوارم گروه اول بشیم
مامان- برات دعا می کنم عزیزم ... اونا چیزی که اذیتت نمیکنه...چیزی کم و کسری نداری؟؟
من-نه مامان ممنون فقط محتاج دعام
مامان- چشم دخترم...چشم خب دیگه باید برم بابات تازه از سرکار برگشته خسته است...شب زود بخواد فردا سرحال باشی امیدوارم با خبر خوب زنگ بزنی به مامانت
من- چشم مامان روچِشَم خداحافظ
مامان- خدانگهدار
تلفنم رو خاموش کردم وگرفتم خوابیدم تا ببینم فردا صبح چی میشه
دلم گواهی خبر خوب رو میداد و خیلی خوشحال بودم و یقین داشتم که نفر اول میشیم
........
نفس عمیق ...
نفس عمیـــــــق.....
دلم شور میزد و از الان استرس داشتم

موهامو مصری زده بودم ولی نه از اون مدلا که جلوش تا زیر ابرو بود ...نه.....جلوش کج گذاشتم ...جوری که سمت راستش بلند تر از سمت چپ بود
دستم پر از دستبند .... گوشوار و خلاصه تمام زیور آلات سفید نقره ای رو برداشته بودم
میشه گفت که خفن ترینشون من بودم
لباسام رو پوشیدم و رفتم تا گریمورم رو شروع کنن...پارمیدا و تارا و بیتا کنارم داشتن گریم صورتشون رو انجام میدادن خیلی خوشگل شده بودن
....همه توی اتاق استدیو بودیم
از چهره ی اونا هم معلوم بود که خیلی اضطراب دارن
خدا کنه که خراب نکنیم
من- بچه ها این آخرین امیدمونه لطفا تمام انرژیتون رو صرفش کنید ...
دیدم تارا داره تند تند آهنگ و تکرار می کنه
گریمامون که تموم شد منتظر بودیم که اسممون رو بگن
چشمام رو بستم و به خدا فکر کردم
بلاخره اسممون رو گفتن
********

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

عشق بی کلام-قسمت5

۲ لایک
۰ نظر

مظلوم نگاشون کردم
تارا- بریم تمرین من خیلی میترسم
من- آره بهتره بریم
رفتیم زیر زمین و تا ساعت 12 شب تمرین کردیم
بعد شیشتامون رفتن خونه بغلی...بقیه هم موندن اینجا
روز بعد رو تا تونستیم تمرین کردیم.....دیگه جونی برامون نموند
روی تخت دراز کشیده بودم ونفس نفس میزدم یه لیوان آب برا خودم ریختم و یه نفس خوردم
گوشیم زنگ خورد با دیدن اسمش لبخند رو لبام نقش بست
من- سلام بر مامان خوشگلم
مامان- سلام عزیزم خوبی؟؟
من- ممنون شما خوبی بابا خوبه؟؟؟
مامان – آره خوبیم بابات سلام میرسونه ...چی کار میکنی؟؟فردا مسابقه داری نه؟؟
من-آره برام دعا کن شبانه روز داریم تمرین می کنیم امیدوارم گروه اول بشیم
مامان- برات دعا می کنم عزیزم ... اونا چیزی که اذیتت نمیکنه...چیزی کم و کسری نداری؟؟
من-نه مامان ممنون فقط محتاج دعام
مامان- چشم دخترم...چشم خب دیگه باید برم بابات تازه از سرکار برگشته خسته است...شب زود بخواد فردا سرحال باشی امیدوارم با خبر خوب زنگ بزنی به مامانت
من- چشم مامان روچِشَم خداحافظ
مامان- خدانگهدار
تلفنم رو خاموش کردم وگرفتم خوابیدم تا ببینم فردا صبح چی میشه
دلم گواهی خبر خوب رو میداد و خیلی خوشحال بودم و یقین داشتم که نفر اول میشیم
........
نفس عمیق ...
نفس عمیـــــــق.....
دلم شور میزد و از الان استرس داشتم

موهامو مصری زده بودم ولی نه از اون مدلا که جلوش تا زیر ابرو بود ...نه.....جلوش کج گذاشتم ...جوری که سمت راستش بلند تر از سمت چپ بود
دستم پر از دستبند .... گوشوار و خلاصه تمام زیور آلات سفید نقره ای رو برداشته بودم
میشه گفت که خفن ترینشون من بودم
لباسام رو پوشیدم و رفتم تا گریمورم رو شروع کنن...پارمیدا و تارا و بیتا کنارم داشتن گریم صورتشون رو انجام میدادن خیلی خوشگل شده بودن
....همه توی اتاق استدیو بودیم
از چهره ی اونا هم معلوم بود که خیلی اضطراب دارن
خدا کنه که خراب نکنیم
من- بچه ها این آخرین امیدمونه لطفا تمام انرژیتون رو صرفش کنید ...
دیدم تارا داره تند تند آهنگ و تکرار می کنه
گریمامون که تموم شد منتظر بودیم که اسممون رو بگن
چشمام رو بستم و به خدا فکر کردم
بلاخره اسممون رو گفتن
********