داستان عشق رسول قسمت 3

Rasoul
Rasoul

به نام خدا
و این گونه بود که این دو کفتر عاشق پر کشیدن به آسمون .آرش:رسول باز داری جلو جلو می نویسی برادر من .آخه خواستم داستان رو به جای عاشقانه برسونم بیننده ها نگن این کجاش عاشقانس.میدونی چیه ادامش رو میدم تو بنویس.همین جوری که داشتیم با رسول فرار میکردیم به یه فرشته مرگ آبی رسیدیم یعنیی سایپاااااا (اگه قضیه سایپا رو نمیدونین تو نظر ها بگین تا بهتون بگم قضیشو) دختری که لباس کاراته تنش بود و سنش هم به 7یا 8 ساله ها میخورد. دختره رفت سوار باربند سایپا بشه ولی راننده سایپا که باباش بود حواسش نبود و یه لنگ تو باربند یه لنگ در هوا داشت ماشین رو با سرعت میروند.
رسول:آرش الان دختره با کله میخوره زمین باید یه کاری کنیم .آرش:من که دارم داستان مینویسم دستم بنده برو مثل این یارو سوپر من نجاتش بده.رسول یه دفعه به غیرت اومد و این پلنگ رفت چسبید به سایپا و داد زد نگه دار نگه دار در همان لحظه دختره تعادلشو از دست داد و رسول دختره رو گرفت بغلش و با کمر خورد به جاده .آخی رسول بیچاره :(
بعد مردم دورش جمع شدن رسول بهشون گفت من حالم خوبه اورژانس زنگ نزنین که یه دفعه بابای دختره اومد گفت:بی حیا بی چشم و رو بوووووققققققققققققققققق .رسول :اشتباه شده من دخترت رو نجات دادم . راننده :غلط کردی دختر منو بغل کردی .یه دفعه از سایپای به اون کوچیکی اندازه یه گله بوفالو آدم در اومد و از تمامی زوایا رسول رو لگد مال کردن .
خوب که زدنش رسول با آه و ناله بلند شد که دید دختره داره میاد سمتش .رسول:قابلتو نداشت عمو من که کاری نکردم تشکر لازم نیست.دختره یه دفعه یه حرکت کاراته ای رفت رو رسول بعد یه چیزی ژاپنی گفت که فکر کنم فحش بود بعدم رفت.
مردم که پراکنده شدن رفتم لاشه رسولو از خیابان جمع کردم .بهم گفت :این فرهنگ کشور ماست به جای تشکر میزننت.باز خدا رو شکر یه عده نیومدن منو بزنن اونو کارمنو درک کردن. منم بهش گفتم نه برای تلگرام ازت فیلم میگرفتن یه پیام درست کردن اسمش رو گذاشتن رسوایی پسر منحرف در کوچه های درگز خواهش میکنیم از مسئول های محترم تا به این انگل های جامعه رسیدگی کنند.آرششششش تغصیر تو بود چرا گفتی نجاتش بدم .خب تو هم نباید کتاب داستانت رو میدادی من بنویسم :)
ادامه دارد............

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

داستان عشق رسول قسمت 3

۱۷ لایک
۱۷ نظر

به نام خدا
و این گونه بود که این دو کفتر عاشق پر کشیدن به آسمون .آرش:رسول باز داری جلو جلو می نویسی برادر من .آخه خواستم داستان رو به جای عاشقانه برسونم بیننده ها نگن این کجاش عاشقانس.میدونی چیه ادامش رو میدم تو بنویس.همین جوری که داشتیم با رسول فرار میکردیم به یه فرشته مرگ آبی رسیدیم یعنیی سایپاااااا (اگه قضیه سایپا رو نمیدونین تو نظر ها بگین تا بهتون بگم قضیشو) دختری که لباس کاراته تنش بود و سنش هم به 7یا 8 ساله ها میخورد. دختره رفت سوار باربند سایپا بشه ولی راننده سایپا که باباش بود حواسش نبود و یه لنگ تو باربند یه لنگ در هوا داشت ماشین رو با سرعت میروند.
رسول:آرش الان دختره با کله میخوره زمین باید یه کاری کنیم .آرش:من که دارم داستان مینویسم دستم بنده برو مثل این یارو سوپر من نجاتش بده.رسول یه دفعه به غیرت اومد و این پلنگ رفت چسبید به سایپا و داد زد نگه دار نگه دار در همان لحظه دختره تعادلشو از دست داد و رسول دختره رو گرفت بغلش و با کمر خورد به جاده .آخی رسول بیچاره :(
بعد مردم دورش جمع شدن رسول بهشون گفت من حالم خوبه اورژانس زنگ نزنین که یه دفعه بابای دختره اومد گفت:بی حیا بی چشم و رو بوووووققققققققققققققققق .رسول :اشتباه شده من دخترت رو نجات دادم . راننده :غلط کردی دختر منو بغل کردی .یه دفعه از سایپای به اون کوچیکی اندازه یه گله بوفالو آدم در اومد و از تمامی زوایا رسول رو لگد مال کردن .
خوب که زدنش رسول با آه و ناله بلند شد که دید دختره داره میاد سمتش .رسول:قابلتو نداشت عمو من که کاری نکردم تشکر لازم نیست.دختره یه دفعه یه حرکت کاراته ای رفت رو رسول بعد یه چیزی ژاپنی گفت که فکر کنم فحش بود بعدم رفت.
مردم که پراکنده شدن رفتم لاشه رسولو از خیابان جمع کردم .بهم گفت :این فرهنگ کشور ماست به جای تشکر میزننت.باز خدا رو شکر یه عده نیومدن منو بزنن اونو کارمنو درک کردن. منم بهش گفتم نه برای تلگرام ازت فیلم میگرفتن یه پیام درست کردن اسمش رو گذاشتن رسوایی پسر منحرف در کوچه های درگز خواهش میکنیم از مسئول های محترم تا به این انگل های جامعه رسیدگی کنند.آرششششش تغصیر تو بود چرا گفتی نجاتش بدم .خب تو هم نباید کتاب داستانت رو میدادی من بنویسم :)
ادامه دارد............