رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت18)

۷ نظر
گزارش تخلف
*nafiseh*
*nafiseh*

سر میز ناهار تا چشم منو نازی بهم میفتاد میزدیم زیر خنده. سارا:وا شما چتون شده. نازی:هیچی مامان فقط داریم میخندیم مگه بده. خاله سارا هم مشکوک نگامون کرد. آقا صابر :راستی نازی پس فردا قراره عمه و دختر عمتم بیان پیش مایه چند روزی باشن. نازی:آخ جون این که خیلی خوبه. اوففف نهههه باز اون دختره لوس میادوکلی اذیتم میکنه غم عالم امد تو دلم. چجوری تحملش کنم. لب به غذا نزدم. سارا:وا اریکا جان چرا چیزی نمیخوری ؟.من:ببخش خاله میل ندارم.
بعد از ظهر قرار شد همه با هم بریم دریا ولی من گفتم که نمیام. بهتر بود یخورده تنهاشون میذاشتم. تا خانوادگی با هم باشن. خاله :چرا نمیای اریکا جان؟من:یخورده خستم استراحت میکنم فوقش اگه خواستم دیرتر میام. آقا صابر :باشه دخترم هر جور خودت میخوای. و آماده رفتن شدن. منم رفتم تو اتاق که چند دقیقه بعد صدای در امد.من:بفرمایید.خاله سارا با یه سینی که توش ظرف غذا بود امد داخل. سارا:موقع ناهار که هیچیی نخوردی حداقل الان یه چیزی بخور. من :چشم ممنون. سارا:ما داریم میریم اگه خواستی بیای زودتر بیا. من:چشم .بعد یه ربع حوصلم سر رفت پاشدم و مشغول شونه کردن موهای بلندم شدم که احساس کردم از پایین صدا میاد وا مگه اینا نرفتن. رفتم پایین دیدم انگار یکی داره میزنه به پنجره یا خدا نکنه دارم توهم میزنم. صدا قطع شد. رفتم جلو و پنجره رو باز کردم. جیغغغغغغغغغغغغغ این پسره پشت پنجره چیکار میکنه. رفتم جلو تا پنجره رو ببندم که سریع امد تو. دویدم سمت در اما اون زودتر بهش رسید و جلوش واستاد. پسره:کجا تشریف داشتید آخه فعلن معلنه ها با هم کار داریم. دویدم سمت اتاق تا خواستم درو قفل کنم پاشو گذاشت لای درو امد تو و درو قفل کرد کلیدم گذاشت تو جیبش .پسره:فسقلی غیر فرار کردن کار دیگه هم بلدی. من:برو بیرون دیونه به جرم دزدی میگیرنت برو تا جیغ نزدم. انگار نه انگار رفت رو تختو دراز کشید و مشغول خوردن غذام شد.من:از کجا میدونستی تنهام. پسره:همون روز اولی که امدی خونم امارتو در اوردم راستی اون اقا وخانوم و دختره که داشتن میرفتن سمت دریاچیت میشن. من:به تو چه ؟در ضمن اون غذای منه که داری میخوری. پسره:دختر اگه با اون همه اتو اشغالی که به خوردم دادی میمردم چیییی ؟من:نترس بادمجون بم آفت نداره.همینطور مشغول خوردن بود فکر کردم الان با اون همه بلایی که سرش اوردم میاد قرو شرم میکنه اما خدارو شکر مثل اینکه قصد همچین کاریو نداشت.

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت18)

۱۶ لایک
۷ نظر

سر میز ناهار تا چشم منو نازی بهم میفتاد میزدیم زیر خنده. سارا:وا شما چتون شده. نازی:هیچی مامان فقط داریم میخندیم مگه بده. خاله سارا هم مشکوک نگامون کرد. آقا صابر :راستی نازی پس فردا قراره عمه و دختر عمتم بیان پیش مایه چند روزی باشن. نازی:آخ جون این که خیلی خوبه. اوففف نهههه باز اون دختره لوس میادوکلی اذیتم میکنه غم عالم امد تو دلم. چجوری تحملش کنم. لب به غذا نزدم. سارا:وا اریکا جان چرا چیزی نمیخوری ؟.من:ببخش خاله میل ندارم.
بعد از ظهر قرار شد همه با هم بریم دریا ولی من گفتم که نمیام. بهتر بود یخورده تنهاشون میذاشتم. تا خانوادگی با هم باشن. خاله :چرا نمیای اریکا جان؟من:یخورده خستم استراحت میکنم فوقش اگه خواستم دیرتر میام. آقا صابر :باشه دخترم هر جور خودت میخوای. و آماده رفتن شدن. منم رفتم تو اتاق که چند دقیقه بعد صدای در امد.من:بفرمایید.خاله سارا با یه سینی که توش ظرف غذا بود امد داخل. سارا:موقع ناهار که هیچیی نخوردی حداقل الان یه چیزی بخور. من :چشم ممنون. سارا:ما داریم میریم اگه خواستی بیای زودتر بیا. من:چشم .بعد یه ربع حوصلم سر رفت پاشدم و مشغول شونه کردن موهای بلندم شدم که احساس کردم از پایین صدا میاد وا مگه اینا نرفتن. رفتم پایین دیدم انگار یکی داره میزنه به پنجره یا خدا نکنه دارم توهم میزنم. صدا قطع شد. رفتم جلو و پنجره رو باز کردم. جیغغغغغغغغغغغغغ این پسره پشت پنجره چیکار میکنه. رفتم جلو تا پنجره رو ببندم که سریع امد تو. دویدم سمت در اما اون زودتر بهش رسید و جلوش واستاد. پسره:کجا تشریف داشتید آخه فعلن معلنه ها با هم کار داریم. دویدم سمت اتاق تا خواستم درو قفل کنم پاشو گذاشت لای درو امد تو و درو قفل کرد کلیدم گذاشت تو جیبش .پسره:فسقلی غیر فرار کردن کار دیگه هم بلدی. من:برو بیرون دیونه به جرم دزدی میگیرنت برو تا جیغ نزدم. انگار نه انگار رفت رو تختو دراز کشید و مشغول خوردن غذام شد.من:از کجا میدونستی تنهام. پسره:همون روز اولی که امدی خونم امارتو در اوردم راستی اون اقا وخانوم و دختره که داشتن میرفتن سمت دریاچیت میشن. من:به تو چه ؟در ضمن اون غذای منه که داری میخوری. پسره:دختر اگه با اون همه اتو اشغالی که به خوردم دادی میمردم چیییی ؟من:نترس بادمجون بم آفت نداره.همینطور مشغول خوردن بود فکر کردم الان با اون همه بلایی که سرش اوردم میاد قرو شرم میکنه اما خدارو شکر مثل اینکه قصد همچین کاریو نداشت.