پارت پنجم داستان ( تقدیر عاشقانه )

۶ نظر گزارش تخلف
* ... EXO . XOXO  ... *
* ... EXO . XOXO ... *

سریع برگشتم اونطرف که کای رو دیدم
ازش پرسیدم : تیون ؟
اومد جلوم و گفت : بهت میگم تیون ... خلاصه تائه هیون
صورتم مثل اونایی شده بود که تعجب کردن
کای خندید و گفت : چته ؟ جن دیدی اینطوری بهم خیره شدی ؟ البته هر دختری یه پسر به خوشگلی من ببینه خشکش میزنه
صورتمو کردم اونطرف و شروع به کشیدن بقیه غذا ها کردم
سریع برگشتم .... ظرف های خوراک ها رو بهش دادم و گفتم : اینا رو ببر بزار سر میز
کای همونجور وایساده بود و بهم زل زده بود
چته ؟ ببر دیگه ... تا منم ظرف سوپ و برنج رو بیارم
و بعد ظرفا رو برداشتم و رفتم بیرون
کای پشت سرم اومد
و بعد سوپ و برنج رو گذاشتم و کای خوراک ها رو گذاشت
سه هون : من میترسم
سریع گفتم : از چی ؟
_ بیشتر دخترا دستپختشون .... اه من نمیتونم بخورم
بخور خیالت راحت .... دست پخت من خوبه
زی تاو یکم از سوپم خورد و سریع گفت : وای خدا ... خیلی خوشمزس
و بقیه هم خوردن
سه هون سریع گفت : خیلی خوشمزس ... آفرین
مرسی .... من داشتم سوپ میخوردم که کای یکم از رشته هایی که درست کرده بودمو پرت کرد طرف کریس و افتاد روی لباسش
کریس : این چه کاری بود ؟
کای : وای ببخشید ... حواسم نبود
کریس : اینطوریه ؟
و بعد اونم کلی سبزیجات از توی خوراک دراورد و پرت کرد سمت کای که اشتباهی افتاد روی لباس لوهان
لوهان عصبی شد و ظرف برنج رو چپ کرد روی کای
کای : چیکار با من داری ؟
لوهان : اون میخواست بزنه به تو خورد به من پس تو مقصری
یه لبخند زدم
به زور جلو خندمو گرفتم
بعد چند لحظه همشون شروع کردن به پرت کردن غذا به هم دیگه
از جام بلند شدم و یکم خندیدم و بعد با صدای بلند گفتم : همتون کل میز رو تمیز میکنید و ظرفا رو میشورید و میرید حموم ... درسته کارآموزم ولی دلیل نمیشه که خونه نابود بشه
همشون نگام کردن و گفتن : باشه
و در ضمن هرکسی نره حموم نمیزارم تا صبح بخوابه
و بعد رفتم توی اتاقم و شروع کردم به ور رفتن با گوشیم
.........
چشمم به ساعت گوشیم افتاد ... ساعت دو شب بود
بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون و رفتم پایین
همه رو دیدم که یه جایی خوابیده بودن
یه لبخند زدم
رفتم از اتاقاشون پتو های نازک اوردم و انداختم روشون
مثل بچه کوچولو ها خوابشآن برده بود
همیشه آرزوم بود خوابیدنشونو ببینم
که دیدم
میخواستم برم که یکی پامو گرفت
برگشتم ببینم کیه که دستم کشیده شد و افتادم روی یه نفر
چشمام گشاد شده بود

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

پارت پنجم داستان ( تقدیر عاشقانه )

۱۵ لایک
۶ نظر

سریع برگشتم اونطرف که کای رو دیدم
ازش پرسیدم : تیون ؟
اومد جلوم و گفت : بهت میگم تیون ... خلاصه تائه هیون
صورتم مثل اونایی شده بود که تعجب کردن
کای خندید و گفت : چته ؟ جن دیدی اینطوری بهم خیره شدی ؟ البته هر دختری یه پسر به خوشگلی من ببینه خشکش میزنه
صورتمو کردم اونطرف و شروع به کشیدن بقیه غذا ها کردم
سریع برگشتم .... ظرف های خوراک ها رو بهش دادم و گفتم : اینا رو ببر بزار سر میز
کای همونجور وایساده بود و بهم زل زده بود
چته ؟ ببر دیگه ... تا منم ظرف سوپ و برنج رو بیارم
و بعد ظرفا رو برداشتم و رفتم بیرون
کای پشت سرم اومد
و بعد سوپ و برنج رو گذاشتم و کای خوراک ها رو گذاشت
سه هون : من میترسم
سریع گفتم : از چی ؟
_ بیشتر دخترا دستپختشون .... اه من نمیتونم بخورم
بخور خیالت راحت .... دست پخت من خوبه
زی تاو یکم از سوپم خورد و سریع گفت : وای خدا ... خیلی خوشمزس
و بقیه هم خوردن
سه هون سریع گفت : خیلی خوشمزس ... آفرین
مرسی .... من داشتم سوپ میخوردم که کای یکم از رشته هایی که درست کرده بودمو پرت کرد طرف کریس و افتاد روی لباسش
کریس : این چه کاری بود ؟
کای : وای ببخشید ... حواسم نبود
کریس : اینطوریه ؟
و بعد اونم کلی سبزیجات از توی خوراک دراورد و پرت کرد سمت کای که اشتباهی افتاد روی لباس لوهان
لوهان عصبی شد و ظرف برنج رو چپ کرد روی کای
کای : چیکار با من داری ؟
لوهان : اون میخواست بزنه به تو خورد به من پس تو مقصری
یه لبخند زدم
به زور جلو خندمو گرفتم
بعد چند لحظه همشون شروع کردن به پرت کردن غذا به هم دیگه
از جام بلند شدم و یکم خندیدم و بعد با صدای بلند گفتم : همتون کل میز رو تمیز میکنید و ظرفا رو میشورید و میرید حموم ... درسته کارآموزم ولی دلیل نمیشه که خونه نابود بشه
همشون نگام کردن و گفتن : باشه
و در ضمن هرکسی نره حموم نمیزارم تا صبح بخوابه
و بعد رفتم توی اتاقم و شروع کردم به ور رفتن با گوشیم
.........
چشمم به ساعت گوشیم افتاد ... ساعت دو شب بود
بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون و رفتم پایین
همه رو دیدم که یه جایی خوابیده بودن
یه لبخند زدم
رفتم از اتاقاشون پتو های نازک اوردم و انداختم روشون
مثل بچه کوچولو ها خوابشآن برده بود
همیشه آرزوم بود خوابیدنشونو ببینم
که دیدم
میخواستم برم که یکی پامو گرفت
برگشتم ببینم کیه که دستم کشیده شد و افتادم روی یه نفر
چشمام گشاد شده بود

موسیقی و هنر