رمان: ازدواج تصادفی من
Part:5 ازدواج تصادفی من
رز: کجا
الکس: به تالار
رز: اوکی
فلش بک: رسیدن تالار و دیدن مادر الکس داره با دوستش صحبت میکنه
مادر الکس: واییی عروسم سلام
رز: سلام مامان
الکس: سلام راستی لوکا برگشته
لوکا: سلام
مادر الکس باز کجا بودی هان؟
الکس: با من بود
مادر الکس: باشه
رز: این تالار چقدر بزرگه
مادر الکس: اره دیگه ازدواج دختر و پسرمه
سلی: سلام خاله
مادر الکس: سلام دخترم
سلی: بیا برگردیم خونه لئو اومده(لئو کراشه رز و سلی)
رز: واقعاااااااا بیا بریم جشن بگیریم
مادر الکس:لئو کیه؟
سلی: اسم .......( رز نذاشت حرفشو بگه)
سلی: اسم داداش دوستمونه تو خارج بود
رز: اره
الکس: پس بیاین باهم بریم
لوکا: اره
رز: اوکی
سلی: باش
فلش بک: رسیدن خونه ی سلی و رز (ویلا بود)
لئو: سلاممگمم
رز: سلاممم(رفت تو بغل لئو)
الکس: (چرا حس بدی دارم واقعا فکر کنم عاشق شدم)
لوکا: زن داداش از بغل اون بیا بیرون
لئو: اینا کیه
سلی: جریانش طولانیه
الکس: اصلا هم طولانی نیست فردا منو رز عروسی داریم و الان زن و شوهریم
رز: قشنگ گفتی
لئو: واقعاااااااا (سعی میکرد بغضش نشکنه)
سلی: اره
لوکا: پس بیاین جشنو شروع کنیم
سلی: بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
رز: اوکی
سلی: چرخ به لئو و رز افتاد
لوکا: من میپرسم جرعت یا حقیقت
هردو: حقیقت
لوکا: ترسو ها ایا تا به حال همو بوسیدین
هردو: نه
سلی: چرخ به رز و الکس افتاد
سلی: حرعت یا حقیقت
هردو: جرعت
سلی: پس به مدت ۳ دقیقه همو ببوسین از لب
رز: اخه
الکس اونو بوسید و رز هم ادامه داد ۳ دقیقه شده بود ولی از بوسیدن هم دست بر نمیداشتن
سلی: بسههههه
رز: بفرما
رز: به سلی و لوکا افتاد
رز: جرعت یا حقیقت؟
هردو: جرعت
رز: باشه برین تو اتاق تا فردا همو بخورین
سلی: چی میگی تو
رز: باشه باشه
الکس: دس از برادرم بردار
رز: لوکا تو به سینه های سای و سلی هم به عضوت
سلی: کاری نداره
و شروع کرد به مالیدن عضو لوکا و لوکا به سینه هاش دس میزد هردو قشنگ تحریک شدن ولی نمیتونستن کاری کنن
لئو: هوییییی بسه
رز: اره
لیو: فردا میام دانشگاه شما درس بخونم
رز: واقعا پس همو هر روز میبینیم
الکس:( وایییییی میخوام به فاوش بدم عوضی)
گزارش ممنوع
نظرات (۶)