مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم

amir amiry
amir amiry

برای چشم‌هایی شبیه هم!
روایت‌های زنانه از غزه

من هم از دخترم یک فیلم دارم،
شبیه همین صحنه. فیلم را خودم گرفته‌ام و دارم‌ پشت دوربین با او حرف می‌زنم تا زهر آن لحظه‌های کشدار را کم کنم.

نشسته توی بغل پدرش، سرش را تکیه داده به سینه‌ی بابا و ریزریز اشک می‌ریزد. همسرم نگاهش را از دوربین می‌دزدد و زیر گوش دخترک زمزمه می‌کند: «من چه‌کار کنم تو درد نداشته باشی؟»

دخترم مثل دختر توی فیلم لباس صورتی تنش کرده و پای راستش تا نزدیک قوزک، لای باند و پنبه پنهان شده. یک دمل موذی چرکی از وقتی‌که چندماهه بود در بدنش چرخ می‌خورد و هرازگاهی از یک جای تن لطیفش سردرمی‌آورد؛ بزرگ و پرآب می‌شد و بعد به خون می‌افتاد. دکترها می‌گفتند به یک‌جور باکتری پوستی حساسیت نشان می‌دهد و باید با آن مدارا کنیم. ولی نمی‌شد. هربار که سروکله‌‌ی دمل از راه می‌رسید، پدرش بی‌قرار می‌شد، غم از سر و رویش می‌بارید، دستش را قلاب ختم و نذر و صدقه می‌کرد و مدام می‌گفت: «کاش کار بیشتری ازم برمی‌اومد.»

هر دو فیلم را بارها نگاه می‌کنم. دختر من و دخترک فلسطینی، هر دو زخم برداشته‌اند حالا یکی کمتر، یکی بیشتر. با خودم فکر می‌کنم و سوال پس هم می‌چینم: رد زخم موشک باید خیلی عمیق و دردناک باشد، جراحت پا که خوب بشود، پا مثل روز اول تر و فرز می‌شود؟ دخترک از صدای انفجار چقدر ترسیده؟ موشک همان یک‌بار بود که آمد یا هر روز روی سر مردم هوار می‌شود؟ نکند دشمن موشکها را روی بیمارستان خالی کند؟ راستی مادر دخترک کجاست؟ جوابی پیدا نمی‌کنم جز یک شباهت عمیق و جدی! چشمهای پدرهای هر دو دختر، کپی هم است. انگار پدرها یک‌جا دور از لنز هیچ دوربینی دل سبک کرده‌اند. اشک‌هایشان را ریخته‌اند و چشمها را صیقل داده‌اند؛ و حالا این غم و رنج است که مانده و توی چشمها عیان شده؛ رنجی غلیظ که چرا نمی‌توانیم درد بچه‌هامان را کم کنیم؟

فرزانه‌سادات حیدری، رسانه «ریحانه»؛


پویش ایران همدل ادامه دارد و مردم از طریق زیر می‌توانند به مردم مظلوم غزه کمک کنند:
شماره کارت: 6037998200000007
شماره شبا: Ir320210000001000160000526
کد دستوری: #14*

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم

۰ لایک
۰ نظر

برای چشم‌هایی شبیه هم!
روایت‌های زنانه از غزه

من هم از دخترم یک فیلم دارم،
شبیه همین صحنه. فیلم را خودم گرفته‌ام و دارم‌ پشت دوربین با او حرف می‌زنم تا زهر آن لحظه‌های کشدار را کم کنم.

نشسته توی بغل پدرش، سرش را تکیه داده به سینه‌ی بابا و ریزریز اشک می‌ریزد. همسرم نگاهش را از دوربین می‌دزدد و زیر گوش دخترک زمزمه می‌کند: «من چه‌کار کنم تو درد نداشته باشی؟»

دخترم مثل دختر توی فیلم لباس صورتی تنش کرده و پای راستش تا نزدیک قوزک، لای باند و پنبه پنهان شده. یک دمل موذی چرکی از وقتی‌که چندماهه بود در بدنش چرخ می‌خورد و هرازگاهی از یک جای تن لطیفش سردرمی‌آورد؛ بزرگ و پرآب می‌شد و بعد به خون می‌افتاد. دکترها می‌گفتند به یک‌جور باکتری پوستی حساسیت نشان می‌دهد و باید با آن مدارا کنیم. ولی نمی‌شد. هربار که سروکله‌‌ی دمل از راه می‌رسید، پدرش بی‌قرار می‌شد، غم از سر و رویش می‌بارید، دستش را قلاب ختم و نذر و صدقه می‌کرد و مدام می‌گفت: «کاش کار بیشتری ازم برمی‌اومد.»

هر دو فیلم را بارها نگاه می‌کنم. دختر من و دخترک فلسطینی، هر دو زخم برداشته‌اند حالا یکی کمتر، یکی بیشتر. با خودم فکر می‌کنم و سوال پس هم می‌چینم: رد زخم موشک باید خیلی عمیق و دردناک باشد، جراحت پا که خوب بشود، پا مثل روز اول تر و فرز می‌شود؟ دخترک از صدای انفجار چقدر ترسیده؟ موشک همان یک‌بار بود که آمد یا هر روز روی سر مردم هوار می‌شود؟ نکند دشمن موشکها را روی بیمارستان خالی کند؟ راستی مادر دخترک کجاست؟ جوابی پیدا نمی‌کنم جز یک شباهت عمیق و جدی! چشمهای پدرهای هر دو دختر، کپی هم است. انگار پدرها یک‌جا دور از لنز هیچ دوربینی دل سبک کرده‌اند. اشک‌هایشان را ریخته‌اند و چشمها را صیقل داده‌اند؛ و حالا این غم و رنج است که مانده و توی چشمها عیان شده؛ رنجی غلیظ که چرا نمی‌توانیم درد بچه‌هامان را کم کنیم؟

فرزانه‌سادات حیدری، رسانه «ریحانه»؛


پویش ایران همدل ادامه دارد و مردم از طریق زیر می‌توانند به مردم مظلوم غزه کمک کنند:
شماره کارت: 6037998200000007
شماره شبا: Ir320210000001000160000526
کد دستوری: #14*