در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت هفتم * پارت سوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

کایا که دلش می خواست آدریانوسو همون لحظه با کُوانتوم یکی کنه خونسردیشو حفظ میکنه و سرشو میندازه پایین بهش میگه : بله...هرچی شما بگین.
آدریانوس بدون هیچ حرف دیگه ایی همراه با آنیسا از اتاق میره بیرون رجیناهم دنبالشون میره...
کایا بعد از رفتنشون سرشو آروم میاره بالا و با نگاه ترسناکی لبخند کجی میزنه و میگه : پس رجینا کوچولو حالا برای من نقشه میکشه!!....*خنده های شیطانی* .... فک کنم یک راه جدید برای رسیدن به قدرت آنیسا پیدا کردم!!!....فعلا فقط باید یکم بذارم بگذره ، بعد شروع میکنم.....*یهو یاد ریچارد و رابرت میوفته*...امیدوارم حالشون خوب باشه اما احتمالا...رجینا اونارم تو دردسر بدی انداخته ^_^....اشکال نداره....میدونم چطور انتقام اونارو هم بگیرم!!
*****یک ماه بعد*****
آنیسا که کاملا از شر کایا خلاص شده بود بهترین لحاظاتشو با رجینا میگذروند البته بماند که به دلیل خون دادن به اون زیاد سرحال نبود ولی بازم راضی بود....توی این یک ماه آنیسا درمورد حرفای اون شبِ برایان باهاش حرف زده بود و بهش گفته بود احساس خاصی نسبت بهش داشت و انگار سال ها بوده که اونو میشناخته....خلاصه رجینا هم از اونجایی که بخاطر پدرش از گذشته ی آنیسا خبری نداره براش حرفای آنیسا خیلی جالب بود و بهش یک شب گفت * به نظرم تو حتما یک روز باید بیرون از قلعه رو ببینی ، شاید جواب سوالات اونجا باشه*....آنیسا هم که کاملا با حرفش موافق بود از رجینا خواست بازم توی این موضوع بهش کمک کنه ، رجینا هم قبول میکنه اما بهش میگه که تقریبا غییر ممکنه مگر اینکه فکر همه جاشو بکنن!!
توی این یک ماه رابرت و ریچارد به دلیل آسیب زدن به دختر پادشاه ، قدرتاشونو از دست داده بودن اما بعد از این یک ماه دوباره آدریانوس قدرتاشونو بهشون برمیگردونه ، هرچند از نظر اون این تنبیه خیلی کمی بوده اما از اونجایی که هردوشون اشراف زادن بیشتر از اینم کار درستی نبود.
***اتاق مجلل رابرت و ریچارد****
رابرت روی تختش لم داده بودو دوست دخترش (ماریا) توی بغلش بود ، ریچاردم روی یک مبل نشسته بود و داشت قهوه میخورد درحالی که آنجلا ایستاده بودو پوکر از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
ریچارد نگاهی بهش میندازه و میگه : چرا اینقدر پوکری آنجلا؟! بلاخره این یک ماه تموم شد دیگه از چی ناراحتی!؟.....*آنجلا عصبی سرشو طرف ریچارد میچرخونه و جواب میده * : نمیفهمم چطور شماها با کایا هنوز رفیقین!!
ادامه در *پارت چهارم*

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

قسمت هفتم * پارت سوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۶ لایک
۱۴ نظر

کایا که دلش می خواست آدریانوسو همون لحظه با کُوانتوم یکی کنه خونسردیشو حفظ میکنه و سرشو میندازه پایین بهش میگه : بله...هرچی شما بگین.
آدریانوس بدون هیچ حرف دیگه ایی همراه با آنیسا از اتاق میره بیرون رجیناهم دنبالشون میره...
کایا بعد از رفتنشون سرشو آروم میاره بالا و با نگاه ترسناکی لبخند کجی میزنه و میگه : پس رجینا کوچولو حالا برای من نقشه میکشه!!....*خنده های شیطانی* .... فک کنم یک راه جدید برای رسیدن به قدرت آنیسا پیدا کردم!!!....فعلا فقط باید یکم بذارم بگذره ، بعد شروع میکنم.....*یهو یاد ریچارد و رابرت میوفته*...امیدوارم حالشون خوب باشه اما احتمالا...رجینا اونارم تو دردسر بدی انداخته ^_^....اشکال نداره....میدونم چطور انتقام اونارو هم بگیرم!!
*****یک ماه بعد*****
آنیسا که کاملا از شر کایا خلاص شده بود بهترین لحاظاتشو با رجینا میگذروند البته بماند که به دلیل خون دادن به اون زیاد سرحال نبود ولی بازم راضی بود....توی این یک ماه آنیسا درمورد حرفای اون شبِ برایان باهاش حرف زده بود و بهش گفته بود احساس خاصی نسبت بهش داشت و انگار سال ها بوده که اونو میشناخته....خلاصه رجینا هم از اونجایی که بخاطر پدرش از گذشته ی آنیسا خبری نداره براش حرفای آنیسا خیلی جالب بود و بهش یک شب گفت * به نظرم تو حتما یک روز باید بیرون از قلعه رو ببینی ، شاید جواب سوالات اونجا باشه*....آنیسا هم که کاملا با حرفش موافق بود از رجینا خواست بازم توی این موضوع بهش کمک کنه ، رجینا هم قبول میکنه اما بهش میگه که تقریبا غییر ممکنه مگر اینکه فکر همه جاشو بکنن!!
توی این یک ماه رابرت و ریچارد به دلیل آسیب زدن به دختر پادشاه ، قدرتاشونو از دست داده بودن اما بعد از این یک ماه دوباره آدریانوس قدرتاشونو بهشون برمیگردونه ، هرچند از نظر اون این تنبیه خیلی کمی بوده اما از اونجایی که هردوشون اشراف زادن بیشتر از اینم کار درستی نبود.
***اتاق مجلل رابرت و ریچارد****
رابرت روی تختش لم داده بودو دوست دخترش (ماریا) توی بغلش بود ، ریچاردم روی یک مبل نشسته بود و داشت قهوه میخورد درحالی که آنجلا ایستاده بودو پوکر از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
ریچارد نگاهی بهش میندازه و میگه : چرا اینقدر پوکری آنجلا؟! بلاخره این یک ماه تموم شد دیگه از چی ناراحتی!؟.....*آنجلا عصبی سرشو طرف ریچارد میچرخونه و جواب میده * : نمیفهمم چطور شماها با کایا هنوز رفیقین!!
ادامه در *پارت چهارم*