خصوصی علی تجویدی جهانگیر ملک (من تنگه دلم یا که جهان تنگ شده) جمع بزرگان فرهنگ ادب و هنر ایران زمین
عجب روزگاری تو
پر از هر شراری تو
زمین و زمان را به هم ریزی
بساط جهان با غم آویزی
از چه بی خبر از هر چه آبادی
خود پر از شرر و ظلم و بیدادی
تو از بی نصیبی ها
نصیبی به من دادی
پرنده عشقم تو پر دادی
به سینه پاکم شرر دادی
ز اشک یتیمان ز آتش حرمان تو بی خبری
به خسته نفسها شکسته قفسها
نما نظری
دلم ز غم شکسته شد
تنم ز غصه خسته شد
به هر دری که سر زدم
سرم شکست و بسته شد
حکایت من قصه ها دارد
شکایت من را خدا داند
من تنگه دلم یا که جهان تنگ شده
تیره بصرم یا افق این رنگ شده
گوش من بی حوصله بد میشنود
یا ساز طبیعت خشن آهنگ شده
عجب روزگاری تو
پر از هر شراری تو
زمین و زمان را به هم ریزی
بساط جهان با غم آویزی
از چه بی خبر از هر چه آبادی
خود پر از شرر و ظلم و بیدادی
نظرات