در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت ۴۰ رمان my doctor

۲۱ نظر گزارش تخلف
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

اول کمی باهاتون حرف دارم من از تمام دونسنگام و همینطور خواننده های گلم معذرت میخوام نمیتونستم بنویسم و بزارم بعد نوشتمم یادم رفت بزارم
بعد اینکه اگه خوندین و اگه خوب نبود جاییش مشکل داشت لطفا لطفا لطفا بهم بگین خوب؟
چون من دارم برا شما مینویسم .اگه برا خودم بود که ی چی ابکی مینوشتم برا دل خوشی خودم ولی این براشماست
پس هر جاش خوب نبود بهم بگین خواهشا
و دیگ برین بخونین بابت تاخیر معذرت میخوام








میخواستم بازم ببوسمش که سایه ایی روم افتاد با کمی ترس و تعجب به بالای سرم خیره شدم که دیدم ونهوو بالای سرمه .
با تعجب گفتم: اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود با دنیل اینا بری غذا بخری؟
سری تکون داد و گفت:( اره رفتیم و برگشتیم بیا میخوایم بریم غذا بخوریم)
سری تکون دادم و اروم بلند شدم
سعی کردم با پام هم پالتو و هم پتو رو بردارم که ونهوو سریع خم شد و جفتشو با هم برداشت و راه افتاد . ژووووووووون چ جنتلمنیییی♡_♡
وقتی رسیدیم دیدم دخترا هم بلند شدن . رفتم سمت چادر کوچیکی که برا ووجو اورده بودیم پتو و بالشتش رو گذاشتم اونجا و چاشو گرم کردم و خودشو بعد گذاشتم توش و به سمت پسرا رفتم
بعد از خوردن هرکس رفت توی چادر و منم رفتم سمت چادر وجوو و رفتم توش و کنار خوابیدم به شدت خسته بودم و نمیدونستم چیکار کنم و همینطور فکرم خیلی درگیر بود و تنها راه نجاتم از فکر کردن زیاد خواب بود .
ووجو غلطی زدو توی بغلم جا خوش کرد.لبخندی زدمو محکم توی بغلم گرفتمش و خوابیدم

نظرات (۲۱)

Loading...

توضیحات

قسمت ۴۰ رمان my doctor

۱۰ لایک
۲۱ نظر

اول کمی باهاتون حرف دارم من از تمام دونسنگام و همینطور خواننده های گلم معذرت میخوام نمیتونستم بنویسم و بزارم بعد نوشتمم یادم رفت بزارم
بعد اینکه اگه خوندین و اگه خوب نبود جاییش مشکل داشت لطفا لطفا لطفا بهم بگین خوب؟
چون من دارم برا شما مینویسم .اگه برا خودم بود که ی چی ابکی مینوشتم برا دل خوشی خودم ولی این براشماست
پس هر جاش خوب نبود بهم بگین خواهشا
و دیگ برین بخونین بابت تاخیر معذرت میخوام








میخواستم بازم ببوسمش که سایه ایی روم افتاد با کمی ترس و تعجب به بالای سرم خیره شدم که دیدم ونهوو بالای سرمه .
با تعجب گفتم: اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود با دنیل اینا بری غذا بخری؟
سری تکون داد و گفت:( اره رفتیم و برگشتیم بیا میخوایم بریم غذا بخوریم)
سری تکون دادم و اروم بلند شدم
سعی کردم با پام هم پالتو و هم پتو رو بردارم که ونهوو سریع خم شد و جفتشو با هم برداشت و راه افتاد . ژووووووووون چ جنتلمنیییی♡_♡
وقتی رسیدیم دیدم دخترا هم بلند شدن . رفتم سمت چادر کوچیکی که برا ووجو اورده بودیم پتو و بالشتش رو گذاشتم اونجا و چاشو گرم کردم و خودشو بعد گذاشتم توش و به سمت پسرا رفتم
بعد از خوردن هرکس رفت توی چادر و منم رفتم سمت چادر وجوو و رفتم توش و کنار خوابیدم به شدت خسته بودم و نمیدونستم چیکار کنم و همینطور فکرم خیلی درگیر بود و تنها راه نجاتم از فکر کردن زیاد خواب بود .
ووجو غلطی زدو توی بغلم جا خوش کرد.لبخندی زدمو محکم توی بغلم گرفتمش و خوابیدم

موسیقی و هنر