رمان THE EDICTION
فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت پانزدهم...پیشنهاد:با موسیقی ویدیو این پارت رو بخونید:))
+ و چقدر دوس دارم عشق رو توی زندگیت دوباره ببینم میون وو...
نفسم رفت... دوباره زل زدم به چشمانش که هیچ شوخی ای در آن پدیدار نبود. عقب رفت و با لبخند دوباره اش، مرا به آرامش دعوت کرد. آرامشی بعد یک طوفان سهمگین... برای عوض کردن جو پوزخندی زدم و شوخی وارانه جوابش را دادم:
_توام شوخی بلد نیستی کنیا...داشت باورم میشد... یادم باشه یکم این چیزا رو یادت بدم. البته بهتره به جونگ سونگ بگم. طنز گروه ما فقط اونه...
خنده ی الکی ای سر دادم و داشتم از کنارش رد میشدم که دستم را گرفت و مرا متوقف کرد. همان گونه بدون اینکه تغییری در حالت بدنم بدهم، ایستادم.
+امروز دیدم که یه ورژن قشنگتر از خودت پدیدار شده بود. اما من به عنوان کسی که باهات مدت ها زندگی کردم و باهات هم نفس شدم میدونم که این بهترین ورژن از میون وو نیس...پس بیا میون وویی رو به خودت، نه به بقیه ، نشون بدیم که تنها کمبود زندگیش غم و غصه هاش باشه...
_من الان هم کمبودی ندارم... من خانواده و دوستام و شادی رو دارم...
سرم رو پایین انداختم و به دست هایم که میان دست هایش اسیر شده بود نگاه کردم و ادامه دادم:
_ و ...من... تو رو دارم...
دست هایم را محکم تر از قبل فشرد و نزدیک تر آمد و روی صورتم خم شد تا کمی هم قدم شود.
+بله داری... منو داری که کنارت تا آخر ایستادم و پا به پات میام...اما دلم میخواد تو بزرگترین هدیه خدا رو داشته باشی..بزرگترین و قشنگ ترین هدیه ای که خدا میتونست به بنده هاش بده.
نظرات