در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک از سر اجبار

۲ نظر گزارش تخلف
찬 열 ❤ 잫 라
찬 열 ❤ 잫 라

.
.
.
.
.
.
چشامو باز کردم. روی یه تخت بودم. دامنم کمی بالا رفته بود خواستم با دستام صافش کنم که حس کردم دستام بستس. تقلا کردم تا بازشون کنم اما هر بار با احساس درد وحشتناکی متوقف میشدن. خواستم از دردش جیغ بکشم که صدام توی دستمال خفه شد. پاهامم به تخت بسته شده بود. چشمام درد میکرد بهم فشارشون دادم. قفسه سینم از شدت ترس بالا و پایین میشد. قلبم تند تند میزدو صدای نفسام رو میشنیدم. چرا من؟ کم توی بچگیم بدبختی کشیدم؟ نتونستم تحمل کنم. اشکام از روی صورتم سرازیز شد. نه! تعریفای زیادی شنیدم. میگن هر روز و هرشب باید پیش اربابت باشی و هرچی میگه رو گوش بدی و اگه اربابت از هرچیزی مثلا موهات خوشش نیاد اونارو از دم میزنه! حق نداری عاشق بشی و عاشق کنی. باید لحظه به لحظه کنارش باشی و ....
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که صدای قفل در توی گوشم پیچید. چشامو باز کردم. یه پسر قد بلند با موهای خیلی پریشون که کمی روی چشماشو می پوشوند داخل شد و درو از پشت قفل کرد. نزدیکم شد سمت صورتم خزید و دستمالو از دهنم باز کرد. تو صورتش تف انداختم و گفتم:توکیی؟ چرا منو اینجا آوردی؟
اومد و روی شکمم نشست. دم گوشم گفت: چون توی نکویی. بلند شد و محکم دم گوشم زد. با دردش بیهوش شدم....





اینم قسمت اول . ببینم کم لایک شد یا نظر ندادید ادامشو نمیذارم. امیدوارم خوشتون بیاد در ضمن این فیک در حال نوشته شدنه. شاید دیر به دیر آپ شه. بستگی به شما داره>><<<

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

فیک از سر اجبار

۷ لایک
۲ نظر

.
.
.
.
.
.
چشامو باز کردم. روی یه تخت بودم. دامنم کمی بالا رفته بود خواستم با دستام صافش کنم که حس کردم دستام بستس. تقلا کردم تا بازشون کنم اما هر بار با احساس درد وحشتناکی متوقف میشدن. خواستم از دردش جیغ بکشم که صدام توی دستمال خفه شد. پاهامم به تخت بسته شده بود. چشمام درد میکرد بهم فشارشون دادم. قفسه سینم از شدت ترس بالا و پایین میشد. قلبم تند تند میزدو صدای نفسام رو میشنیدم. چرا من؟ کم توی بچگیم بدبختی کشیدم؟ نتونستم تحمل کنم. اشکام از روی صورتم سرازیز شد. نه! تعریفای زیادی شنیدم. میگن هر روز و هرشب باید پیش اربابت باشی و هرچی میگه رو گوش بدی و اگه اربابت از هرچیزی مثلا موهات خوشش نیاد اونارو از دم میزنه! حق نداری عاشق بشی و عاشق کنی. باید لحظه به لحظه کنارش باشی و ....
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که صدای قفل در توی گوشم پیچید. چشامو باز کردم. یه پسر قد بلند با موهای خیلی پریشون که کمی روی چشماشو می پوشوند داخل شد و درو از پشت قفل کرد. نزدیکم شد سمت صورتم خزید و دستمالو از دهنم باز کرد. تو صورتش تف انداختم و گفتم:توکیی؟ چرا منو اینجا آوردی؟
اومد و روی شکمم نشست. دم گوشم گفت: چون توی نکویی. بلند شد و محکم دم گوشم زد. با دردش بیهوش شدم....





اینم قسمت اول . ببینم کم لایک شد یا نظر ندادید ادامشو نمیذارم. امیدوارم خوشتون بیاد در ضمن این فیک در حال نوشته شدنه. شاید دیر به دیر آپ شه. بستگی به شما داره>><<<