در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک از سر اجبار

۱ نظر گزارش تخلف
찬 열 ❤ 잫 라
찬 열 ❤ 잫 라

خب چینگوها اینم قسمت اولش. می تونید برای تصور بهتر از ویدیو استفاده کنید هرچند کیفیتش کمه!

قسمت اول
هانا:
شب بود داشتم آروم آروم تو خیابون قدم میزدم. بارون از پشت به موهام برخورد میکرد. با یه کلاه گوشامو پوشونده بودم چون اگه کسی میفهمید من یه نکو ام قطعا دزدیده میشدم. از خوشبختیام اینه که دم ندارم. و الا مثل بقیه نکو هایی که دم دارن الان باید توی قفس زندگی میکردم. با یه ارباب که همیشه هرچی بهم بگه رو گوش و کنم و روز و شب تحقیر بشم.
با این فکرا داشتم قدم میزدم که از پشت نور زیاد ماشینی باعث شد که سایه م روبه روم روی زمین بیفته. با سرعت زیاد از کنارم رد شد و همین برای نابود کردن زندگیم کافی بود.
به خاطر سرعت بالاش هرچی چاله آب روی زمین بود روی پاهام ریخت.سردم شد. دامنم کمی گلی شده بود. خم شدم تا تمیزش کنم اما اشتباه کردم. کلاه از روی سرم افتاد و موهام باز شد. گوشام توی شب خودنمایی میکرد. با ترس خم شدم که کلاه رو بردارم اما ماشین با سرعت به سمتم برگشتو کلاه رو بیخیال شدم و دویدم سمت کوچه ای . که توی راه با احساس درد شدیدی توی سرم متوقف شدم و روی زمین افتادم. 3 تا پسر بالا سرم وایستاده بودن و میخندیدن

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

فیک از سر اجبار

۸ لایک
۱ نظر

خب چینگوها اینم قسمت اولش. می تونید برای تصور بهتر از ویدیو استفاده کنید هرچند کیفیتش کمه!

قسمت اول
هانا:
شب بود داشتم آروم آروم تو خیابون قدم میزدم. بارون از پشت به موهام برخورد میکرد. با یه کلاه گوشامو پوشونده بودم چون اگه کسی میفهمید من یه نکو ام قطعا دزدیده میشدم. از خوشبختیام اینه که دم ندارم. و الا مثل بقیه نکو هایی که دم دارن الان باید توی قفس زندگی میکردم. با یه ارباب که همیشه هرچی بهم بگه رو گوش و کنم و روز و شب تحقیر بشم.
با این فکرا داشتم قدم میزدم که از پشت نور زیاد ماشینی باعث شد که سایه م روبه روم روی زمین بیفته. با سرعت زیاد از کنارم رد شد و همین برای نابود کردن زندگیم کافی بود.
به خاطر سرعت بالاش هرچی چاله آب روی زمین بود روی پاهام ریخت.سردم شد. دامنم کمی گلی شده بود. خم شدم تا تمیزش کنم اما اشتباه کردم. کلاه از روی سرم افتاد و موهام باز شد. گوشام توی شب خودنمایی میکرد. با ترس خم شدم که کلاه رو بردارم اما ماشین با سرعت به سمتم برگشتو کلاه رو بیخیال شدم و دویدم سمت کوچه ای . که توی راه با احساس درد شدیدی توی سرم متوقف شدم و روی زمین افتادم. 3 تا پسر بالا سرم وایستاده بودن و میخندیدن