پارت بیستم و چهارم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

*Málek.H*HANDERSON(تیزر آلبوم جدید انهایپن منتشر شد)


*شروع جدید من...*

دو ماه بعد...
میون وو:
همین که جلوی در ورودی رسیدم دیگر به جونگوون مجال ندادم و به کناری هلش دادم و بعداز باز شدن در خودم را به داخل پرتاب کردم به گونه ای جونگوون متعجب به چهره درهم و خسته ام که روی زمین ولو شده بود، نگاه کرد.
>قصد کشتنمون رو نداشتی که ماشالله انگیزه اونم پیدا کردی. نکنه اینم عوارض قرصاته؟...
_وای جونگوون خستم دارم میمیرم ول کن تو رو خدا... هر چی میشه به اون قرصا ربط میدید.
> باشه ما فک میکنم عوارض اونا نیست مثلا...
سعی در خوردن لبخندش داشت اما آنقدر موفق نبود. به سمت آشپزخانه رفت و بعد مدتی برگشت و لیوان آبی به دستم داد.
>بیا بخور نمیری بیوفتی رو دستمون... مامانت خونه نیس؟
_نه امروز منو که رسوند دانشگاه گفت میره به دوستش سر بزنه و بعد میره خرید؛ حتما کارش طول کشیده.
>هیسونگ کجاست؟
_نمیدونم... از وقتی دوباره دارم میام دانشگاه خیلی کم میبینمش... فقط شبا میاد قرصمو میده و باهام حرف میزنه و از زیر زبونم میکشه چیکار کردم چیکار نکردم... فکر کنم تو زندگی قبلیش بازجویی چیزی بوده...
>والا اگه هیسونگ بازجو بوده فکر کنم مجرم ها رو نوازش میکرده تا اعتراف بگیره
تصورش هم خنده دار بود که انگار جونگوون نیز در حال تصورش بود که ریز ریز می‌خندید.
>خب حالا میخوای چیکار کنی؟
_هیچ میگیرم میخوابم.
>توام که همش هر فرصتی گیر میاری میخوای بخوابی. پس چرا منو گفتی بیام با سونو و هه سو میرفتم برای ناهار دیگه...
_حال نداشتم این همه راه رو تنها بیام یکی باید منو میرسوند.
>دست شما دردنکنه... وسیله حمل و نقل شمام؟
_نه رفیق قشنگ خودمی
>تعریف هم بلدی کنی؟ نبابا پیشرفت خوبی حاصل شده...
_حالا به میمنت این پیشرفت بلند شو دوتا رامیون بپز بخوریم دارم میمیرم.
>همون پس میگم گربه محض رضای خدا موش نمیگیره... توام الکی از آدم تعریف نمیکنی.
_گربه که تویی... دستت درد نکنه من الان میام...
با شتاب بلند شدم و مهلتی برای اعتراض به او ندادم. رابطم با دوستام شاید مثل قبل نه ولی خیلی بهتر شده بود. از وقتی به اصرار هیسونگ به دانشگاه برگشته بودم، دیگر وقتی برای غصه خوردن نداشتم... حس میکردم کمی به زندگی برگشته بودم... به زندگی قبل تو... با این تفاوت که اینبار زندگی جدیدم داشت خاطرات شیرینم با تو را نیز برایم حمل می‌کرد تا زیر فشار سنگین آنها له نشوم...

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

پارت بیستم و چهارم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

۱۴ لایک
۱۷ نظر


*شروع جدید من...*

دو ماه بعد...
میون وو:
همین که جلوی در ورودی رسیدم دیگر به جونگوون مجال ندادم و به کناری هلش دادم و بعداز باز شدن در خودم را به داخل پرتاب کردم به گونه ای جونگوون متعجب به چهره درهم و خسته ام که روی زمین ولو شده بود، نگاه کرد.
>قصد کشتنمون رو نداشتی که ماشالله انگیزه اونم پیدا کردی. نکنه اینم عوارض قرصاته؟...
_وای جونگوون خستم دارم میمیرم ول کن تو رو خدا... هر چی میشه به اون قرصا ربط میدید.
> باشه ما فک میکنم عوارض اونا نیست مثلا...
سعی در خوردن لبخندش داشت اما آنقدر موفق نبود. به سمت آشپزخانه رفت و بعد مدتی برگشت و لیوان آبی به دستم داد.
>بیا بخور نمیری بیوفتی رو دستمون... مامانت خونه نیس؟
_نه امروز منو که رسوند دانشگاه گفت میره به دوستش سر بزنه و بعد میره خرید؛ حتما کارش طول کشیده.
>هیسونگ کجاست؟
_نمیدونم... از وقتی دوباره دارم میام دانشگاه خیلی کم میبینمش... فقط شبا میاد قرصمو میده و باهام حرف میزنه و از زیر زبونم میکشه چیکار کردم چیکار نکردم... فکر کنم تو زندگی قبلیش بازجویی چیزی بوده...
>والا اگه هیسونگ بازجو بوده فکر کنم مجرم ها رو نوازش میکرده تا اعتراف بگیره
تصورش هم خنده دار بود که انگار جونگوون نیز در حال تصورش بود که ریز ریز می‌خندید.
>خب حالا میخوای چیکار کنی؟
_هیچ میگیرم میخوابم.
>توام که همش هر فرصتی گیر میاری میخوای بخوابی. پس چرا منو گفتی بیام با سونو و هه سو میرفتم برای ناهار دیگه...
_حال نداشتم این همه راه رو تنها بیام یکی باید منو میرسوند.
>دست شما دردنکنه... وسیله حمل و نقل شمام؟
_نه رفیق قشنگ خودمی
>تعریف هم بلدی کنی؟ نبابا پیشرفت خوبی حاصل شده...
_حالا به میمنت این پیشرفت بلند شو دوتا رامیون بپز بخوریم دارم میمیرم.
>همون پس میگم گربه محض رضای خدا موش نمیگیره... توام الکی از آدم تعریف نمیکنی.
_گربه که تویی... دستت درد نکنه من الان میام...
با شتاب بلند شدم و مهلتی برای اعتراض به او ندادم. رابطم با دوستام شاید مثل قبل نه ولی خیلی بهتر شده بود. از وقتی به اصرار هیسونگ به دانشگاه برگشته بودم، دیگر وقتی برای غصه خوردن نداشتم... حس میکردم کمی به زندگی برگشته بودم... به زندگی قبل تو... با این تفاوت که اینبار زندگی جدیدم داشت خاطرات شیرینم با تو را نیز برایم حمل می‌کرد تا زیر فشار سنگین آنها له نشوم...