در حال بارگذاری ویدیو ...

به دنبال سرنوشت فصل دو قسمت 65

۰ نظر
گزارش تخلف
Carla tsukinami   D.L.L* *
Carla tsukinami D.L.L* *

ریکو:اصن میتونم؟میشه فراموشش کرد؟وایسا ببینم!من چرا این تصمیمو گرفتم؟این کارم درسته؟چطور به این فکر افتادم؟به چه پایه و اساسی تصمیم گرفتم خودمو اذیت کنم؟اصن فکر کردم که اشتباهه یا نه؟اصن ولش کن.الان وقت این سوالا نیست فقط دلم میخواد بخوابم..
دستشو زیر سرش میزاره و میخوابه
2 ساعت بعد:
-هی.اینجا نخواب!
ریکو یه چشمشو باز میکنه و میبینه شو بالا سرش وایساده
ریکو:تو(خمیازه)اینجا چیکار (خمیازه) میکنی؟؟
شو:از توی دوربینا یه ابلهی رو دیدم اینجا دراز کشیده بود گفتم بیام ببینم کیه؟
ریکو:-_- ابله؟؟؟؟.....ساعت5اومدم اینجا تا یکم فکر کنم ولی گرفتم خوابیدم
شو:به چی؟
ریکو:به تموم اتفاقایی که داره میوفته.به اینکه اصلا میتونم برم؟تصمیمم درسته؟ واقعا باید برم؟
شو:...بریم
ریکو:راستی...مرسی واسه کادو.خیلی قشنگ بود...
شو:...کی میری؟
ریکو:نمیدونم خوب....شاید اصلا نرم
شو:با اون عزم راسخی که تو داشتی گفتم حتما همین فردا میخوای بری
ریکو:دیگه اونقدرا هم بی احساس نیستما
شو:از کجا به ذهنت رسید بری؟
ریکو:خوب....من نباید وابسته بشم.به هیچ چیز.موقعی که رفتم و روکی ازم دلیل خواست هم همینو گفتم....یه بار به ذهنم رسید که اصن بهتر بود نمیومدم ولی خوب اینم درست نبود اگه نمیومدم با هیچکدومتون اشنا نمیشدم.اینقدر خاطره خوب نداشتم.امشب باید فکر کنم به همه چیز.به درست و غلط بودنشون ولی فعلا به هیچکس نمیگم...
هر کس میره اتاق خودش و ریکو هم شروع میکنه فکر کردن و بعد از6ساعت فکر کردن غیرمفید به این نتیجه میرسه که اگه بره بهتره
صبح:
ریکو:مرض!بیدارشین دیگه
میسا:چی میگی؟(خمیازه)
ریکو:میدونین ساعت چنده؟
میسا:نه...
ریکو:ساعت1ظهره اسکل
میسا از جاش میپره:جانم؟
ریکو:بیدارشو!
اریکا:همه بیدارن فقط تو موندی

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

به دنبال سرنوشت فصل دو قسمت 65

۴ لایک
۰ نظر

ریکو:اصن میتونم؟میشه فراموشش کرد؟وایسا ببینم!من چرا این تصمیمو گرفتم؟این کارم درسته؟چطور به این فکر افتادم؟به چه پایه و اساسی تصمیم گرفتم خودمو اذیت کنم؟اصن فکر کردم که اشتباهه یا نه؟اصن ولش کن.الان وقت این سوالا نیست فقط دلم میخواد بخوابم..
دستشو زیر سرش میزاره و میخوابه
2 ساعت بعد:
-هی.اینجا نخواب!
ریکو یه چشمشو باز میکنه و میبینه شو بالا سرش وایساده
ریکو:تو(خمیازه)اینجا چیکار (خمیازه) میکنی؟؟
شو:از توی دوربینا یه ابلهی رو دیدم اینجا دراز کشیده بود گفتم بیام ببینم کیه؟
ریکو:-_- ابله؟؟؟؟.....ساعت5اومدم اینجا تا یکم فکر کنم ولی گرفتم خوابیدم
شو:به چی؟
ریکو:به تموم اتفاقایی که داره میوفته.به اینکه اصلا میتونم برم؟تصمیمم درسته؟ واقعا باید برم؟
شو:...بریم
ریکو:راستی...مرسی واسه کادو.خیلی قشنگ بود...
شو:...کی میری؟
ریکو:نمیدونم خوب....شاید اصلا نرم
شو:با اون عزم راسخی که تو داشتی گفتم حتما همین فردا میخوای بری
ریکو:دیگه اونقدرا هم بی احساس نیستما
شو:از کجا به ذهنت رسید بری؟
ریکو:خوب....من نباید وابسته بشم.به هیچ چیز.موقعی که رفتم و روکی ازم دلیل خواست هم همینو گفتم....یه بار به ذهنم رسید که اصن بهتر بود نمیومدم ولی خوب اینم درست نبود اگه نمیومدم با هیچکدومتون اشنا نمیشدم.اینقدر خاطره خوب نداشتم.امشب باید فکر کنم به همه چیز.به درست و غلط بودنشون ولی فعلا به هیچکس نمیگم...
هر کس میره اتاق خودش و ریکو هم شروع میکنه فکر کردن و بعد از6ساعت فکر کردن غیرمفید به این نتیجه میرسه که اگه بره بهتره
صبح:
ریکو:مرض!بیدارشین دیگه
میسا:چی میگی؟(خمیازه)
ریکو:میدونین ساعت چنده؟
میسا:نه...
ریکو:ساعت1ظهره اسکل
میسا از جاش میپره:جانم؟
ریکو:بیدارشو!
اریکا:همه بیدارن فقط تو موندی