در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان عشق تصادفی قسمت 33

۱۰۷ نظر گزارش تخلف
♪kevin woo ♚luhan♚☜ my angel♪ss501(دیگه رفدم-___- سر میزنم ولی^__^)

با صدای در از خواب پریدم هانی مگه نباید بری سرکار
هان چی!!کار؟ ای وای نه ساعت چنده؟ ساعت گوشیمو نگاه کردم ساعت 11 نهههه حالا دیگه مطمئنم اخراجم می کنه..
بلند شدم خیلی سریع اماده شدم هیچ کس به غیر از دی او توی خونه نبود همه رفته بودن تمرین
دی او:اگه خیلی عجله داری می خوای برسونمت
من:هان نه ممنون خودم میرم
دی او:باش هر جور راحتی
من:راستش نه .. راهم خیلی دور عجله هم دارم میشه..
دی او:باش می رسونمت
من: خیلی ممنون پس من بیرون منتظر می مونم اماده شی
رفتم بیرون و پیش ماشین ایستادم که دیدم دی او خیلی سریع از خونه زد بیرون
من:چقدر زود اماده شدی
دی او:خوب چون عجله داشتی گفتم زود بیام که بیشتر از این دیرت نشه حالا هم سوار شو زود برسونمت
سوار ماشین شدیم دی او زود منو رسوند سر کارم و خودش رفت
منم طبق معمول همیشه یواشکی رفتم تو اشپزخونه تا کسی منو نبینه ولی همین که رفتم توی اشپزخونه دیدم یه دختر تقریبا هم سن سال خودم به جای من داره کارای اشپزخونه رو می کنه... اه این دیگه کیه رفتم جلو و زدم رو شونش و بهش گفتم خانومی شما اینجا چیکار می کنی؟
دختره: مشخص نیست خوب دارم کارم می کنم دیگه.. شما؟
من:شما؟ منظورت چیه شما؟معلومه دیگه من اینجا کار می کنم ولی نمی دونم کی تو رو اینجا راه داده... حالا هم بهتره زود بساطتو جمع کنی بری بیرون تا خودم بیرونت نکردم فهمیدی چی گفتم
دختره:اوه اوه خیلی داری تند میری... بهتره بگم من تازه استخدام شدم رئیس چوی منو استخدام کرده گفت کسی که کارای اینجا رو می کرده اخراج شده چیز دیگه ای بهم نگفت الانم بهتره بری بزاری من به کارم برسم
من:ینی چی اخراجم کرده
با حرص از اشپزخونه زدم بیرون و رفتم سمت اتاق رئیس چوی بدون اینکه در بزنم در رو محکم باز کردم و رفتم داخل رئیس چوی با تعجب به من زل زده بود و خیلی هم عصبانی شده بود از کارم وقتی به خودم اومدم دیدم چند نفر دیگه توی اتاق بودن که داشتن باهاش حرف میزدن وااای نه حتما جلسه گرفته بودن اه بازم گند زدم...سرم انداختم پایین جوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده گفتم ببخشید ب ب به کارتون برسید... در رو بستم و با سرعت نور از اونجا فرار کردم وااای خدا من رئیس چوی اگه دستش بهم برسه حتما منو میکشه ای واای اخه چرا تواینقدر بیشعوری هانی الان یه درصدم امکان نداره دوباره برت گردونه سر کار اه لعنت به این شانس باید دنبال یه کار دیگه بگردم...

نظرات (۱۰۷)

Loading...

توضیحات

رمان عشق تصادفی قسمت 33

۳۲ لایک
۱۰۷ نظر

با صدای در از خواب پریدم هانی مگه نباید بری سرکار
هان چی!!کار؟ ای وای نه ساعت چنده؟ ساعت گوشیمو نگاه کردم ساعت 11 نهههه حالا دیگه مطمئنم اخراجم می کنه..
بلند شدم خیلی سریع اماده شدم هیچ کس به غیر از دی او توی خونه نبود همه رفته بودن تمرین
دی او:اگه خیلی عجله داری می خوای برسونمت
من:هان نه ممنون خودم میرم
دی او:باش هر جور راحتی
من:راستش نه .. راهم خیلی دور عجله هم دارم میشه..
دی او:باش می رسونمت
من: خیلی ممنون پس من بیرون منتظر می مونم اماده شی
رفتم بیرون و پیش ماشین ایستادم که دیدم دی او خیلی سریع از خونه زد بیرون
من:چقدر زود اماده شدی
دی او:خوب چون عجله داشتی گفتم زود بیام که بیشتر از این دیرت نشه حالا هم سوار شو زود برسونمت
سوار ماشین شدیم دی او زود منو رسوند سر کارم و خودش رفت
منم طبق معمول همیشه یواشکی رفتم تو اشپزخونه تا کسی منو نبینه ولی همین که رفتم توی اشپزخونه دیدم یه دختر تقریبا هم سن سال خودم به جای من داره کارای اشپزخونه رو می کنه... اه این دیگه کیه رفتم جلو و زدم رو شونش و بهش گفتم خانومی شما اینجا چیکار می کنی؟
دختره: مشخص نیست خوب دارم کارم می کنم دیگه.. شما؟
من:شما؟ منظورت چیه شما؟معلومه دیگه من اینجا کار می کنم ولی نمی دونم کی تو رو اینجا راه داده... حالا هم بهتره زود بساطتو جمع کنی بری بیرون تا خودم بیرونت نکردم فهمیدی چی گفتم
دختره:اوه اوه خیلی داری تند میری... بهتره بگم من تازه استخدام شدم رئیس چوی منو استخدام کرده گفت کسی که کارای اینجا رو می کرده اخراج شده چیز دیگه ای بهم نگفت الانم بهتره بری بزاری من به کارم برسم
من:ینی چی اخراجم کرده
با حرص از اشپزخونه زدم بیرون و رفتم سمت اتاق رئیس چوی بدون اینکه در بزنم در رو محکم باز کردم و رفتم داخل رئیس چوی با تعجب به من زل زده بود و خیلی هم عصبانی شده بود از کارم وقتی به خودم اومدم دیدم چند نفر دیگه توی اتاق بودن که داشتن باهاش حرف میزدن وااای نه حتما جلسه گرفته بودن اه بازم گند زدم...سرم انداختم پایین جوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده گفتم ببخشید ب ب به کارتون برسید... در رو بستم و با سرعت نور از اونجا فرار کردم وااای خدا من رئیس چوی اگه دستش بهم برسه حتما منو میکشه ای واای اخه چرا تواینقدر بیشعوری هانی الان یه درصدم امکان نداره دوباره برت گردونه سر کار اه لعنت به این شانس باید دنبال یه کار دیگه بگردم...