در حال بارگذاری ویدیو ...

ممنون میشم اگر یک دقیقه از وقت با ارزشتون رو به خوندن کپشن این ویدیو اختصاص بدین :)

۴۹ نظر گزارش تخلف
春 ✨
春 ✨

من...بهارم....ستاره ی خاموش؟ نه یه ستاره ی پرنور و روشن ... اره الان دیگه...من نه خاموشم نه افسرده ام نه غمگین....هشت ماه نبودم قطعا چیز زیادی یادم نمیومد....تنها چیزی که یادم نیومد دلتنگی بود..دلتنگی برای دوستایی که بهشون برچسب مجازی نمیزدم چون اون زمان بیشتر از همه ی دوستای حقیقیم بیشتر احساس صمیمیت میکردم باهاشون‌...بیشترم بودن...کنارم پشتم پیشم...در کل بودن.حضور گرمشون همراهم بود و این سبب این شد که بعد ماه ها بازم نتونستم فراموششون کنم..اینجا یه پلتفرم مجازیه ما همو نمی‌بینیم ... ولی حس نزدیکی و صمیمیت به کسایی به اسمایی که حتی یادم نمیاد به جز بعضیا مثل آرزو...سلما روژین ... راستش آرزو رو یادم میاد یه کسی که به شوخی صداش میکردم جیز جونم که فک کنم اسمش ضحی یا زهرا بود...میدونم سولمیت آرزو بود و عشق من :) چون دوسش داشتم...من همتونو دوست داشتم...حتی یه کاکتوسی که در آخر تیغاش واسم موند....اونو که اصلا یادم نرفته :) طبیعتاً انسان بدیا رو بیشتر به یاد میاره تا خوبیا...بعد از یه سری اتفاقا طی هشت ماه قبل مادر پدر من متوجه حضورم توی نماشا شدن و یه سری اتفاقام پیش اومد که در هر حال باعث رفتن من از نماشا شد :) دلیل برگشتنم که حتی فکر نمی‌کردم یه روزی اینجوری بشه رو اول گفتم (دلتنگی) به یاد کسایی که دوسشون داشتم بودن...خب سلما رم داره یادم میاد :) فک کنم کنکوری بود...خیلی دوسش داشتم‌....میخواست بره ... نمی‌دونم...چیز زیادی یادم نمیاد. در هر حال من کم و بیش هستم بخاطر حس دلتنگی که داشتم :) حس م...نمی‌دونم فعلا که حس بودن دارم ... در هر حال. خوشحالم :) من الان خوشحالم و با این اکانتم قرار نیست چک بشم و ترسی ندارم :)...دلم براتون تنگ شده بود.همین

نظرات (۴۹)

Loading...

توضیحات

ممنون میشم اگر یک دقیقه از وقت با ارزشتون رو به خوندن کپشن این ویدیو اختصاص بدین :)

۱۷ لایک
۴۹ نظر

من...بهارم....ستاره ی خاموش؟ نه یه ستاره ی پرنور و روشن ... اره الان دیگه...من نه خاموشم نه افسرده ام نه غمگین....هشت ماه نبودم قطعا چیز زیادی یادم نمیومد....تنها چیزی که یادم نیومد دلتنگی بود..دلتنگی برای دوستایی که بهشون برچسب مجازی نمیزدم چون اون زمان بیشتر از همه ی دوستای حقیقیم بیشتر احساس صمیمیت میکردم باهاشون‌...بیشترم بودن...کنارم پشتم پیشم...در کل بودن.حضور گرمشون همراهم بود و این سبب این شد که بعد ماه ها بازم نتونستم فراموششون کنم..اینجا یه پلتفرم مجازیه ما همو نمی‌بینیم ... ولی حس نزدیکی و صمیمیت به کسایی به اسمایی که حتی یادم نمیاد به جز بعضیا مثل آرزو...سلما روژین ... راستش آرزو رو یادم میاد یه کسی که به شوخی صداش میکردم جیز جونم که فک کنم اسمش ضحی یا زهرا بود...میدونم سولمیت آرزو بود و عشق من :) چون دوسش داشتم...من همتونو دوست داشتم...حتی یه کاکتوسی که در آخر تیغاش واسم موند....اونو که اصلا یادم نرفته :) طبیعتاً انسان بدیا رو بیشتر به یاد میاره تا خوبیا...بعد از یه سری اتفاقا طی هشت ماه قبل مادر پدر من متوجه حضورم توی نماشا شدن و یه سری اتفاقام پیش اومد که در هر حال باعث رفتن من از نماشا شد :) دلیل برگشتنم که حتی فکر نمی‌کردم یه روزی اینجوری بشه رو اول گفتم (دلتنگی) به یاد کسایی که دوسشون داشتم بودن...خب سلما رم داره یادم میاد :) فک کنم کنکوری بود...خیلی دوسش داشتم‌....میخواست بره ... نمی‌دونم...چیز زیادی یادم نمیاد. در هر حال من کم و بیش هستم بخاطر حس دلتنگی که داشتم :) حس م...نمی‌دونم فعلا که حس بودن دارم ... در هر حال. خوشحالم :) من الان خوشحالم و با این اکانتم قرار نیست چک بشم و ترسی ندارم :)...دلم براتون تنگ شده بود.همین