من معمولی نبودم 69
+ها؟امم..تو یه شب رو خونه نیومدی انتونی زنگ زد و گفت که پیش اونی واسه همین ما دیگه پیگیر نشدیم....فردای اون شب انتونی تو رو اورد خونه وقتی اومدی اینجا هم تو و هم انتونی حالتون بد بود ولی تو بیشتر...یادته انتونی باهات چیکار کرد؟.....اون موقع شما تو محاصره ی گرگینه ها بودید و اونا به فکر این بودن که تو رو بدزدن و بهت....تجاوز کنن....گرگینه ها اگه ببینن که یه خوناشام یه انسان دختر رو گاز گرفتن دیگه به دختره دست نمی زنن ولی حتما اون دختر و خوناشام رو می کشن ..... انتونی همشون رو کشت ولی خوب یکی از اونا تو رو دزدید و برد خونش اون منتظر بود تا تو بهوش بیای ولی وقتی تو بهوش اومدی رفتی تو حالت روح و هم اون و هم کل اون جایی که توش بودی رو اتیش زدی... انتونی که دنبال اون گرگینه هه بود تا اتیش رو دید سریع تو رو پیدا کرد و اومد پیشت خیلی زخمی شده بودی....بد بغلت کرد و اوردت اینجا ووودیگه بیهوش بودی تا الان!!:)
-چقدر طول کشید تا انتونی منو پیدا کنه؟
+سه ساعت
پتو رو زدم کنار و لباسمو دادم بالا....کل شکمم باند پیچی بود... به دستم یه نگاه کردم روش پر جای چنگ بود....انگار که با گرگه حسابی درگیر شده بودم... به صورتم دست زدم..درد می کرد... فک کنم تنها جای سالم بدنم پاهام بود چون هیچ زخمی رو روشون ندیدم.....کاسه سوپ رو کنار گذاشتم...و نشستم کنار ناربلا و گفتم پاهام انگار خوبن...
+نبودن... هر دوتا پاهات شکسته بود...ولی خوب واسه ی عادی نبودنت خیلی زود خوب شدن...
-پس چرا دلم خوب نشد
+ترمیم استخوان خوناشاما خیلی سریعه...زخم هم همین طور ولی یکم کمتر.... واسه نیمه خوناشام بودنت یکم طول کشید....
-اها
بلند شدم واستادم....رفتم جلوی اینه...اولاش افتادم زمین...ولی بعدش با کمک ناربلا رفتم جلوی اینه...صورتم..کبود بود...همچین دور فکم که وحشتناک کبود بود...گردنم هم همین طور....ناربلا گف:عب نداره خوب میشه
-انتونی کرده؟
+................یکمشو
-برو بیرون
+باشه ولی سوپتو بخور
-باشه
ناربلا رفت بیرون و درو بست خیلی خسته بودم رفتم رو تختم خوابیدم...کم و کم از سوپ خوردم خیلی خوش مزه بود ....چشمامو بستم و دوباره خوابیدم...
باصدای باز شدن در از خواب بیدار شدم....یه نگاه به سمت در کردم....انتونی بود ...سرمو کردم زیر پتو....دوباره چشمامو بستم....پتو رو از صورتم کشید کنار و گفت.....
نظرات (۱)