یه سالگیمون مبارک
یه حرف . . . یه نگاه . . . یه کلمه . .
نه عمیق تر بود
اولین بار وحشت کردم که چجوری یه نفر تونست حصار هامو لمس کنه
ترسناک تر این بود که اون ب لمس قانع نبود . . . میخواست حصار هامو پایین بیاره
و تونست
کی فکرشو میکرد کسی که ی زمانی تحمل دیدنش رو نداشتم و ازش میترسیدم بشه همه کسم
منی که سال ها درون خودم گمشده بودم و پیدا کنه از بین دیوار هام بکشه بیرون
توی این یه سال اتفاقات زیادی افتاد
با هم تلخی شیرینی زیادی تجربه کردیم . . . با هم فهمیدیم . . . درک کردیم . . بزرگ شدیم و همو بهتر از خودمون شناختیم
و الان پیچک های عشقمون در هم تنیده شده و ریشه هاش توی عمیق ترین قسمت وجودمون پهن شده
ب نام عشقی که نه با هوس بلکه با محبت جون گرفت
20:43
نظرات (۴۲)