در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق رسول قسمت 13

Rasoul
Rasoul

به نام خدا
رئیس موش ها : حالا وقتشه به ما غذا بدی yes yes
آرش : اون ساختمان بزرگ رو میبینی اسمش مرغ داری مرغ ماده است من از بچگی ازش متنفر بودم چون اسمش رو مخم بود آخه من شما میپرسم مگه مرغ نر هم داریم؟؟!!
رسول : خب نوش جانتون من دیگه حال ندارم از اول تا آخر این داستان بدختی کشیدم من میرم مرخصی ....
1 هفته بعد ..
داشتم فیزیک میخوندم که دختر خالم زنگ زد و گفت : رسول طلا هامو فروختم الان 4/5 میلیون تو حسابم دارم دلت بسوزه .بعدم قطع کرد .
هر چی فیزیک خونده بودم یادم رفت من همش 80 تومن تو حسابم دارم اونم سهام عدالت واسم ریخته @___@ خلاصه احساس بی پولی در وجودم حس کردم در همون لحظه آرش زنگ زد : رسول موش ها رو یادته همشون به خاطر سرطان مردن 0___0 بهشون گفتم این مرغا هورمونی ان زیاد نخورین ..
رسول : آرش باید دنبال پول در آوردن با پول میشه همه چیز رو به دست آورد (البته نه واقعا همه چیز پول نیست).
در همون لحظه پدر بزرگم زنگ زد : پسرم وقت انگور جمع کردنه
رسول: پدر بزرگ حقوق هم میدی دوستمم رو هم بیارم ؟
پدر بزرگ: بله پسرم بیار بیار
زنگ زدم آرش گفتم بدو بیا کار جور شد .
تو کل عمرم اینقدر با گوشی حرف نزده بودم .
ادامه دارد ......
زیاد مرغ هورمونی نخورین و گرنه به سرنوشت موش ها دچار میشین -___-
برای سلامتی خودتون میگم .

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

داستان عشق رسول قسمت 13

۱۱ لایک
۱۲ نظر

به نام خدا
رئیس موش ها : حالا وقتشه به ما غذا بدی yes yes
آرش : اون ساختمان بزرگ رو میبینی اسمش مرغ داری مرغ ماده است من از بچگی ازش متنفر بودم چون اسمش رو مخم بود آخه من شما میپرسم مگه مرغ نر هم داریم؟؟!!
رسول : خب نوش جانتون من دیگه حال ندارم از اول تا آخر این داستان بدختی کشیدم من میرم مرخصی ....
1 هفته بعد ..
داشتم فیزیک میخوندم که دختر خالم زنگ زد و گفت : رسول طلا هامو فروختم الان 4/5 میلیون تو حسابم دارم دلت بسوزه .بعدم قطع کرد .
هر چی فیزیک خونده بودم یادم رفت من همش 80 تومن تو حسابم دارم اونم سهام عدالت واسم ریخته @___@ خلاصه احساس بی پولی در وجودم حس کردم در همون لحظه آرش زنگ زد : رسول موش ها رو یادته همشون به خاطر سرطان مردن 0___0 بهشون گفتم این مرغا هورمونی ان زیاد نخورین ..
رسول : آرش باید دنبال پول در آوردن با پول میشه همه چیز رو به دست آورد (البته نه واقعا همه چیز پول نیست).
در همون لحظه پدر بزرگم زنگ زد : پسرم وقت انگور جمع کردنه
رسول: پدر بزرگ حقوق هم میدی دوستمم رو هم بیارم ؟
پدر بزرگ: بله پسرم بیار بیار
زنگ زدم آرش گفتم بدو بیا کار جور شد .
تو کل عمرم اینقدر با گوشی حرف نزده بودم .
ادامه دارد ......
زیاد مرغ هورمونی نخورین و گرنه به سرنوشت موش ها دچار میشین -___-
برای سلامتی خودتون میگم .