داستان عشق رسول قسمت 4

Rasoul
Rasoul

به نام خداوند جان و خرد کز این برتر اندیشه .... بقیش چی بود0___0 اهههه از همون بچهگی شعر حفظیم ضعیف بود .خب حالا ولش کن ادامه ماجرا:
رسول که طی ماجرا قسمت قبل دهنش سرویس شده بود یهو بی هوش شد و به اعماق رویا فرو رفت @@@@@@
رسول:من کجا این جا کجا این جا بیابانه.روسل که مدهوش به دور و بر نگاه میکرد سواری دید که تاخت به این سو آمد.آمد پیش رسول و به او بگفت پسر تو را اینجا چه کار است؟رسول گفت:چرا اینجوری صحبت میکنی مثل آدم بگو ببینم چی میگی!!منم رستم دستان دارم میرم کیکاووس رو از دست دیو سفید نجات بدم تو هم میایی؟رسول:اااااااااااا فکر کنم سیم پیچی هام مشکل پیدا کرده.یه دفعه فردوسی مثل یه جن ظاهر شد و گفت :تو همونی نبودی که تو این ویدئو تلگرام داشتی لگدمال میشدی.رسول:فردوسی 0___0 رستم من تو شاهنامه چی کار میکنم@_____@
فردوسی:به خاطر اختلالات شدید در سیستم برقی کشور تو وارد داستان من شدی تا داستان رو تموم نکنم نمی تونی برگردی:)
رستم جان بابا اینم سوار کن با خودت ببر 7 خان رو نشونش بده.رسول:بعد اونوقت من چه نقشی در داستان خواهم داشت^_^فردوسی : مینویسم که تو حمال رستمی.
و این گونه بود که رستم سوار بر رخش به همراه حمالش توشه سفر بستند تا کیکاووس را از چنگال دیو سپید برهانند .......... ادامه دارد.

نظرات (۳۸)

Loading...

توضیحات

داستان عشق رسول قسمت 4

۲۰ لایک
۳۸ نظر

به نام خداوند جان و خرد کز این برتر اندیشه .... بقیش چی بود0___0 اهههه از همون بچهگی شعر حفظیم ضعیف بود .خب حالا ولش کن ادامه ماجرا:
رسول که طی ماجرا قسمت قبل دهنش سرویس شده بود یهو بی هوش شد و به اعماق رویا فرو رفت @@@@@@
رسول:من کجا این جا کجا این جا بیابانه.روسل که مدهوش به دور و بر نگاه میکرد سواری دید که تاخت به این سو آمد.آمد پیش رسول و به او بگفت پسر تو را اینجا چه کار است؟رسول گفت:چرا اینجوری صحبت میکنی مثل آدم بگو ببینم چی میگی!!منم رستم دستان دارم میرم کیکاووس رو از دست دیو سفید نجات بدم تو هم میایی؟رسول:اااااااااااا فکر کنم سیم پیچی هام مشکل پیدا کرده.یه دفعه فردوسی مثل یه جن ظاهر شد و گفت :تو همونی نبودی که تو این ویدئو تلگرام داشتی لگدمال میشدی.رسول:فردوسی 0___0 رستم من تو شاهنامه چی کار میکنم@_____@
فردوسی:به خاطر اختلالات شدید در سیستم برقی کشور تو وارد داستان من شدی تا داستان رو تموم نکنم نمی تونی برگردی:)
رستم جان بابا اینم سوار کن با خودت ببر 7 خان رو نشونش بده.رسول:بعد اونوقت من چه نقشی در داستان خواهم داشت^_^فردوسی : مینویسم که تو حمال رستمی.
و این گونه بود که رستم سوار بر رخش به همراه حمالش توشه سفر بستند تا کیکاووس را از چنگال دیو سپید برهانند .......... ادامه دارد.