در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت چهارم رمان ترسناک نجات یافتگان

۴۸ نظر
گزارش تخلف
reihaneh
reihaneh

سریع دویدم سمت نور گیر و داخل آن شدم{همه طبقات بالکن داشتند اما ما چون طبقه اول بودیم به وسیله یک دیوار از همسایه ملک همسایه جدا شده بودیم وسقف طلقی شکلی که اسمشو نمیدونم هم روی آن کشیده بودند ....مثل یک اتاف شده بود که نور خیلی زیادی داشت برای همین بهش میگفتیم نورگیر ....که به لطف مامان خانوم پر از خرت و پرت و وسایل بود ....}.{همیشه صدای همسایمون توی خونه ما می آمد برای همین رفتم توی نورگیر تا صدا ها را بهتر بشنوم...}سریع چهار پایه را برداشتم و جلوی دیوار گذاشتم {روی دیوار یک پنجره کوچک بود که به وسیله آن میتوانستم حیاط خلوت همسایه را ببینم.....}و از آن بالا رفتم و شروع به دید زدن کردم...گوش هایم را تیز کردم تا هر صدایی را بشنوم...{آنقدر سریع این کار هارا انجام دادم که از صدای جیغ5 ثانیه گذشته بود}
صدای در اتاق خواب آمد که محکم بسته شد و به دنبال آن صدای گریه و هق هق نگار {دختر همسایه}به گوش رسید ....
چند بار در بسته وباز شد .....هدایش جوری بود که انگار کسی در حال هل دادن در باشد وهر چند لحظه یک بار در کمی باز شود و با نیرویی که از طرف دیگر وارد میشود در دوباره بسته شود ...دقیقا این صدا را وقتی که با خواهرم دعوا میکردم شنیده بودم ....او از پشت در هل میداد ...در کمی باز میشد و من با نیروی بیشتری که وارد میکردم در دوباره بسته میشد ....مطمیناً کسی پشت در اتاق خواب بود که نگار شدیداًازآن شخص ترس داشت و نمیخواست که او وارد شود ....ومن شک داشتم یه مقاومت هایش نتیجه ای بدهد .....و بالاخره در باز خواهد شد..............
. . . .
کسایی که لطف کردن خوندن این پارتو حتما نظر بدن حتی شده یک نقطه بفرستید ممنون ....لایک فراموش نشه

نظرات (۴۸)

Loading...

توضیحات

قسمت چهارم رمان ترسناک نجات یافتگان

۳۳ لایک
۴۸ نظر

سریع دویدم سمت نور گیر و داخل آن شدم{همه طبقات بالکن داشتند اما ما چون طبقه اول بودیم به وسیله یک دیوار از همسایه ملک همسایه جدا شده بودیم وسقف طلقی شکلی که اسمشو نمیدونم هم روی آن کشیده بودند ....مثل یک اتاف شده بود که نور خیلی زیادی داشت برای همین بهش میگفتیم نورگیر ....که به لطف مامان خانوم پر از خرت و پرت و وسایل بود ....}.{همیشه صدای همسایمون توی خونه ما می آمد برای همین رفتم توی نورگیر تا صدا ها را بهتر بشنوم...}سریع چهار پایه را برداشتم و جلوی دیوار گذاشتم {روی دیوار یک پنجره کوچک بود که به وسیله آن میتوانستم حیاط خلوت همسایه را ببینم.....}و از آن بالا رفتم و شروع به دید زدن کردم...گوش هایم را تیز کردم تا هر صدایی را بشنوم...{آنقدر سریع این کار هارا انجام دادم که از صدای جیغ5 ثانیه گذشته بود}
صدای در اتاق خواب آمد که محکم بسته شد و به دنبال آن صدای گریه و هق هق نگار {دختر همسایه}به گوش رسید ....
چند بار در بسته وباز شد .....هدایش جوری بود که انگار کسی در حال هل دادن در باشد وهر چند لحظه یک بار در کمی باز شود و با نیرویی که از طرف دیگر وارد میشود در دوباره بسته شود ...دقیقا این صدا را وقتی که با خواهرم دعوا میکردم شنیده بودم ....او از پشت در هل میداد ...در کمی باز میشد و من با نیروی بیشتری که وارد میکردم در دوباره بسته میشد ....مطمیناً کسی پشت در اتاق خواب بود که نگار شدیداًازآن شخص ترس داشت و نمیخواست که او وارد شود ....ومن شک داشتم یه مقاومت هایش نتیجه ای بدهد .....و بالاخره در باز خواهد شد..............
. . . .
کسایی که لطف کردن خوندن این پارتو حتما نظر بدن حتی شده یک نقطه بفرستید ممنون ....لایک فراموش نشه

سرگرمی و طنز