عجیب این است که بچه بیتابی نمیکن..
توی اتاق زایمان صورت پسرم را که گذاشتند کنار صورتم، یقین کردم که دیگر مادر شدهام. نوزاد کوچکم گریه میکرد و اتصال پوستش به من برای لحظهای آرامش کرد. من مادرش بودم و مادر بودن انگار مهمترین نقش عالم بود که از خدا تا همه ی بندههایش حساب ویژهای رویش باز میکردند. توی تمام دوران بارداریام به این فکر میکردم که واقعا مادر شدن چه حسی دارد که اینهمه خاص و ویژهاش میکند؟
این سؤال گوشهی ذهنم بود تا سه سال بعدش که باز مادرِ پسر دیگری شدم. و پنج سال بعدش مادر یک دخترک شیرین. حالا دیگر عمر مادر شدنم دوازده سال شده و جواب سؤالم را به یقین میدانم. مادری اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. راستش را بخواهید غلیظ شدهی نقش و حس خواهری میشود مادری. خواهر که باشی دیگر سن و سالت مهم نیست. همیشه کسی هست که آرامش و حال خوبش از خودت مهمتر باشد. غصهاش دلت را آب کند و شادیاش ریسههای رنگی بکشد توی قلبت. قبول ندارید؟
به این دخترک پنج ساله خوب نگاه کنید. با آن قد کوچکش مجروح شده و روی تخت بیمارستان خوابیده. با دست و پا و شکم پانسمان شده. کف پایش سیاه و خونی است. یعنی پابرهنه زیاد دویده. موهایش پریشان است و نگاهش از ترس و بهت خیره مانده. تلختر از همه اینکه هیچ آغوش گرم و نگاه آشنایی کنارش نیست. تنها و غریب است. اما با همهی اینها او یک خواهر است. و همین کافی است که برادر چند ماههاش را با پوشک خونی کنارش بگذارند.
عجیب این است که بچه بیتابی نمیکند. طول میکشد تا دلیلش را وسط آوار ظلم و جنایت اسرائیلیها بفهمیم. دوربین جلو میآید. دستان کوچک خواهری پیدا میشود که دست برادرش را محکم گرفته و روی سینهاش گذاشته و پسرک را امن و آرام کرده. چونکه خواهری رقیق شدهی مادری است. اما... کاش مادرشان زنده باشد. کاش خودش را برساند کنار دخترش. پیراهن بالا رفتهاش را مرتب کند. سرش را ببوسد و زیر گوشش بگوید: «حسبنا الله و نعم الوکیل.»
حبیبه آقاییپور، رسانه «ریحانه»؛
:speech_balloon:مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
:heart: پویش ایران همدل ادامه دارد و مردم از طریق زیر میتوانند به مردم مظلوم غزه کمک کنند:
شماره کارت: 6037998200000007
شماره شبا: Ir320210000001000160000526
کد دستوری: #14*
پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR
نظرات