در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت9

۰ نظر
گزارش تخلف
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪

نمی دونم چقدر تو بغل هم بودیم ولی گرمای تنش بهم آرامشیو می داد که خیلی وقت بود تجربه نکردم ، فکر کنم اونم همین حسو داشت ، به آرومی منو از بغلش بیرون آورد:
—بهتری؟
یهو زبونو دهنم بدون دستور گرفتن شروع به کار کردن:
—ولم کردی توقع داری خوب باشم؟!!
—ببخشید ؛ فکر می کردم بخواطر...
دیگه نذاشتم حرفشو بزنه و شروع کردم به بوسیدنش ، این یه دستور از طرف قلبم بود نه مغزم...
سانگ می—از این به بعد هیچ وقت منو تنها نذار
همون جور که تو بغلش بودمو نوازشم می کرد به آرومی و خیلی قشنگ گفت:
—باشه عشقم
حتی عشقم گفتنای کانگ سو هم انقدر برام دل نشین نبود!!
داشتیم تو آسمونا پرواز می کردیم که صدای بنگ در پر پروازمونو ازمون گرفت:
—معلوم هس چه غلطی می کنین؟
چان ووک بود ؛ ‌هیون منو از خودش جدا کرد و آروم در گوشم زمزمه کرد:
—نگران نباش بازم به دیدنت میام♡3♡
بعد خارج شد .
بعد خارج شدن هیون ، چان ووک آروم آروم بهم نزدیک شد ، ترس تمام وجودمو فرا گرفت ؛ یه دفعه محکم بغلم کرد:
—(با گریه)چرا ؟چرا آخه هیون؟
هیچی از حرفاش نمی فهمیدم ؛ چرا چان ووک این حرفا رو به من می زنه؟
نکنه...!!!!!!!!!!!
نه این امکان نداره اون نمی تونه عاشقم شده باشه!!!!!!!!!!
با ترس سعی کردم ازش بپرسم:
—منو دوست داری؟
—دوستدارم!!!نه ............ عاشقتم...
من که کاملا گیج شدم !!! آخه چرا باید سه تا پسر خوب و خوشکل عاشق من بشن؟؟!!
مگه من کیم؟؟!!!!

کانگ سو
*********
بیرون شهر یه خرابه پیدا کردم بهش شک کردم گوشیمو برداشتم و به همون افسر پلیسی که این پرونده دسش بود زنگ زدمو آدرسو دادم و بدون توجه به بقیه ی حرفاش گو شیو قطع کردم...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت9

۹ لایک
۰ نظر

نمی دونم چقدر تو بغل هم بودیم ولی گرمای تنش بهم آرامشیو می داد که خیلی وقت بود تجربه نکردم ، فکر کنم اونم همین حسو داشت ، به آرومی منو از بغلش بیرون آورد:
—بهتری؟
یهو زبونو دهنم بدون دستور گرفتن شروع به کار کردن:
—ولم کردی توقع داری خوب باشم؟!!
—ببخشید ؛ فکر می کردم بخواطر...
دیگه نذاشتم حرفشو بزنه و شروع کردم به بوسیدنش ، این یه دستور از طرف قلبم بود نه مغزم...
سانگ می—از این به بعد هیچ وقت منو تنها نذار
همون جور که تو بغلش بودمو نوازشم می کرد به آرومی و خیلی قشنگ گفت:
—باشه عشقم
حتی عشقم گفتنای کانگ سو هم انقدر برام دل نشین نبود!!
داشتیم تو آسمونا پرواز می کردیم که صدای بنگ در پر پروازمونو ازمون گرفت:
—معلوم هس چه غلطی می کنین؟
چان ووک بود ؛ ‌هیون منو از خودش جدا کرد و آروم در گوشم زمزمه کرد:
—نگران نباش بازم به دیدنت میام♡3♡
بعد خارج شد .
بعد خارج شدن هیون ، چان ووک آروم آروم بهم نزدیک شد ، ترس تمام وجودمو فرا گرفت ؛ یه دفعه محکم بغلم کرد:
—(با گریه)چرا ؟چرا آخه هیون؟
هیچی از حرفاش نمی فهمیدم ؛ چرا چان ووک این حرفا رو به من می زنه؟
نکنه...!!!!!!!!!!!
نه این امکان نداره اون نمی تونه عاشقم شده باشه!!!!!!!!!!
با ترس سعی کردم ازش بپرسم:
—منو دوست داری؟
—دوستدارم!!!نه ............ عاشقتم...
من که کاملا گیج شدم !!! آخه چرا باید سه تا پسر خوب و خوشکل عاشق من بشن؟؟!!
مگه من کیم؟؟!!!!

کانگ سو
*********
بیرون شهر یه خرابه پیدا کردم بهش شک کردم گوشیمو برداشتم و به همون افسر پلیسی که این پرونده دسش بود زنگ زدمو آدرسو دادم و بدون توجه به بقیه ی حرفاش گو شیو قطع کردم...