در حال بارگذاری ویدیو ...

David Garrett - Viva La Vida ( دلنوشته )

۲۱ نظر گزارش تخلف
SkyVirtual
SkyVirtual

زمانـی بر دنیا در تصوراتم فرمانروایی می کردم
دریاها با دسـتور من بر می خاسـتند
حالا صبح ها تنها می خوابـم در تختی سرد در اُتاقی تاریک
و خیابان هایی که زمانی متعلق به خودم بودند را نگاه میکنم

زمانی بود که قُمار بازی میکردم دل به دریا می زدم
و ترس را در چشمان دشمنـم حس می کردم
صدای مردم را می شـنیدم که یک صدا می خواندند
و آزادی را خواستار بودند
لحظه ای کلـید قدرت را در دست داشـتم اونم در تصوراتم
و بعـد همه درها به رویم بسته شـدند
آن موقع بود که فهمیدم کاخـم روی ستون هایی از جنس نمک و شـن بنا شده

چه بیرحمانه زیبایی نه ؟ !!!

صدای جنگ را می شنوم
سواره نظام را مبینم که ندای آواز سر داده
شمشیر، سپر و ...
به دلایلی نمی توانم توضیح بدم چون تصوراتم دیگه همراهیم نمیکنه
حالا
بعد از اینکه تو رفتی
دیگر خبری از حقیقت نبـود
و همان موقع بود که در تصوراتم
به جهان حکمرانی می کردم که قَدرمو نمیدوسنت

باد ترسناک میوزید
وحشـی بود
همه را میترساند
پنجره ها از شدت صدا خُرد شده بودند و صدای طبل ها به گوش می رسـید
مردم نمی توانستند باور کـنند من چقدر تغییر کردم
انقلابیون در انتظارند
تا سرم را روی دیسـی نقره ای ببینند
چیزی بیشـتر از یک عروسک خیمه شب بازی تنها نبودم ( تنهای تنها بودم )
من بودمو یک حِس بد
آه، اصلاً کی دوست دارد شـاه باشد؟
من جایگاهمو بهش میدم

برای خودت نماشا .
گور بابات .

نظرات (۲۱)

Loading...

توضیحات

David Garrett - Viva La Vida ( دلنوشته )

۱۵ لایک
۲۱ نظر

زمانـی بر دنیا در تصوراتم فرمانروایی می کردم
دریاها با دسـتور من بر می خاسـتند
حالا صبح ها تنها می خوابـم در تختی سرد در اُتاقی تاریک
و خیابان هایی که زمانی متعلق به خودم بودند را نگاه میکنم

زمانی بود که قُمار بازی میکردم دل به دریا می زدم
و ترس را در چشمان دشمنـم حس می کردم
صدای مردم را می شـنیدم که یک صدا می خواندند
و آزادی را خواستار بودند
لحظه ای کلـید قدرت را در دست داشـتم اونم در تصوراتم
و بعـد همه درها به رویم بسته شـدند
آن موقع بود که فهمیدم کاخـم روی ستون هایی از جنس نمک و شـن بنا شده

چه بیرحمانه زیبایی نه ؟ !!!

صدای جنگ را می شنوم
سواره نظام را مبینم که ندای آواز سر داده
شمشیر، سپر و ...
به دلایلی نمی توانم توضیح بدم چون تصوراتم دیگه همراهیم نمیکنه
حالا
بعد از اینکه تو رفتی
دیگر خبری از حقیقت نبـود
و همان موقع بود که در تصوراتم
به جهان حکمرانی می کردم که قَدرمو نمیدوسنت

باد ترسناک میوزید
وحشـی بود
همه را میترساند
پنجره ها از شدت صدا خُرد شده بودند و صدای طبل ها به گوش می رسـید
مردم نمی توانستند باور کـنند من چقدر تغییر کردم
انقلابیون در انتظارند
تا سرم را روی دیسـی نقره ای ببینند
چیزی بیشـتر از یک عروسک خیمه شب بازی تنها نبودم ( تنهای تنها بودم )
من بودمو یک حِس بد
آه، اصلاً کی دوست دارد شـاه باشد؟
من جایگاهمو بهش میدم

برای خودت نماشا .
گور بابات .