در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان استیصال از نسترن اکبریان کامل

Ketab
Ketab

دانلود رمان استیصال:
https://zarinp.al/457506
بخشی از دانلود رمان استیصال رو با نودهشتیا بخونید:
از مقابل پدری که از صدای ما روی مبل نیم‌خیز شده بود رد شدیم و با باز کردن محکم در اتاقم، مرا به داخل هل داد. با خودش چه فکری کرده بود که این‌طور بی‌مهابا خواهر بزرگ ترش را با حرکات بی‌ادبانه تحقر می‌کرد؟ اصلا با کدام رویی می‌توانست در مقابل من این چنین بی‌پروا حاضر شود که بخواهد مرا هل دهد؟
خواستم به حرکتش واکنشی دهم که همانند اسبی افسار گسیخته به سمت کتابخانه کوچکی که در کنار اتاقم خاک می‌برد هجوم برد و با پرت کردن ناگهانی‌اش، باعث شد از ترس جیغ کوتاهی بکشم. کتاب‌ها را دانه- دانه در دست گرفت و با پرت کردنشان بر تختم، با صدای بلندی فریاد کشید:
– کدومشونه هان؟ توی کدوم یکی از این کوفتی‌ها این داستان‌هایی که سر هم می‌کنی نوشته شده؟
جلد کتابی که به نظر یک رمان جنایی می آمد را به ضرب پاره کرد و با پرت کردنش در صورتم، مجدد فریادش را بالا برد:
– توی این نوشته من خواهر نداشتت رو کشتم یا این یکی؟ دیوونه کردی حوا! خودت دیوونه‌ای همه رو دیوونه کردی! اون بدبخت‌ها رو ببین؛ ببینشون! ببین چه‌طور دست و پاشون رو لرز انداختی!
اشاره‌اش به پدر و مادری بود که با ترس در آستانه اتاق حرکات دیوانه‌وار امیر را نگاه می‌کردند؛ شوخی بود، خواب بود یا رویا نمی‌دانم، اما هر چه که بود نمی‌توانست حقیقت داشته باشد، چگونه می‌توانست همه چیز را سر من خراب کند و کسی حرفی به او نزد؟
نمی‌دانستم چه کنم، چه بگویم، اصلا لازم بود حرفی بزنم و یا تنها باید به سناریوی مقابلم بی‌صدا نگاه می‌کردم؟ حقیقت نداشت، آن‌قدر هم نبود دیگر، در آن حد هم نمی‌توانست وقیح باشد که در حضور پدر و مادرم مرا دیوانه بخواند و آن‌ها… آن‌ها آن‌قدر بی‌تفاوت نبودند که سکوت کنند! پاهایم لرز گرفته بود اما امیر قصد نداشت دست از بازی کردن آن سکانس کذایی بردارد! کمر بسته بود که امروز واقعا مرا دیوانه کند…
شماره تماس نویسنده جهت خرید رمان استیصال ( جلد دوم رمان استیصال) : ۰۹۳۸۸۳۸۲۹۰۴

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان استیصال از نسترن اکبریان کامل

۰ لایک
۰ نظر

دانلود رمان استیصال:
https://zarinp.al/457506
بخشی از دانلود رمان استیصال رو با نودهشتیا بخونید:
از مقابل پدری که از صدای ما روی مبل نیم‌خیز شده بود رد شدیم و با باز کردن محکم در اتاقم، مرا به داخل هل داد. با خودش چه فکری کرده بود که این‌طور بی‌مهابا خواهر بزرگ ترش را با حرکات بی‌ادبانه تحقر می‌کرد؟ اصلا با کدام رویی می‌توانست در مقابل من این چنین بی‌پروا حاضر شود که بخواهد مرا هل دهد؟
خواستم به حرکتش واکنشی دهم که همانند اسبی افسار گسیخته به سمت کتابخانه کوچکی که در کنار اتاقم خاک می‌برد هجوم برد و با پرت کردن ناگهانی‌اش، باعث شد از ترس جیغ کوتاهی بکشم. کتاب‌ها را دانه- دانه در دست گرفت و با پرت کردنشان بر تختم، با صدای بلندی فریاد کشید:
– کدومشونه هان؟ توی کدوم یکی از این کوفتی‌ها این داستان‌هایی که سر هم می‌کنی نوشته شده؟
جلد کتابی که به نظر یک رمان جنایی می آمد را به ضرب پاره کرد و با پرت کردنش در صورتم، مجدد فریادش را بالا برد:
– توی این نوشته من خواهر نداشتت رو کشتم یا این یکی؟ دیوونه کردی حوا! خودت دیوونه‌ای همه رو دیوونه کردی! اون بدبخت‌ها رو ببین؛ ببینشون! ببین چه‌طور دست و پاشون رو لرز انداختی!
اشاره‌اش به پدر و مادری بود که با ترس در آستانه اتاق حرکات دیوانه‌وار امیر را نگاه می‌کردند؛ شوخی بود، خواب بود یا رویا نمی‌دانم، اما هر چه که بود نمی‌توانست حقیقت داشته باشد، چگونه می‌توانست همه چیز را سر من خراب کند و کسی حرفی به او نزد؟
نمی‌دانستم چه کنم، چه بگویم، اصلا لازم بود حرفی بزنم و یا تنها باید به سناریوی مقابلم بی‌صدا نگاه می‌کردم؟ حقیقت نداشت، آن‌قدر هم نبود دیگر، در آن حد هم نمی‌توانست وقیح باشد که در حضور پدر و مادرم مرا دیوانه بخواند و آن‌ها… آن‌ها آن‌قدر بی‌تفاوت نبودند که سکوت کنند! پاهایم لرز گرفته بود اما امیر قصد نداشت دست از بازی کردن آن سکانس کذایی بردارد! کمر بسته بود که امروز واقعا مرا دیوانه کند…
شماره تماس نویسنده جهت خرید رمان استیصال ( جلد دوم رمان استیصال) : ۰۹۳۸۸۳۸۲۹۰۴