زینگ .... زینگ
با صدای ساعت به خودم اومدم
باید میرفتم مدرسه
اه تف به این شانس
از جام بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کنم
لباس فرم مدرسه جدیدمو تنم کردم
من موندم این چه مدرسه ایه که هم شبانه اس هم روزانه ..... گندش بزنن
در اتاقم و باز کردم و دویدم بیرون
با صدای بلند گفتم : سلام مامان
مامانم : سلام آسویا .... میشه یواش حرف بزنی ؟ ..... پدرت خوابه میخواد امشب بره ماموریت
باشه مامان باشه
از روی میز یه تیکه کیک برداشتم
کیفم که دم در بود رو گرفتم دستم و کفشامو پوشیدم
در حال کیک خوردن رفتم بیرون
یهم رانندمون جلوم پارک کرد و همون موقع کیکمم تموم شد
سوار شدم
خودت که میدونی کجا بری اساهینا ؟
_ بله ارباب میدونم
و به راه افتاد
حدودا بعد نیم ساعت رسیدیم دم در مدرسه
وقتی پیاده شدم دهنم جوری باز بود توپ بسکتبالم توش جا میشد
اینجا کجاس خدا
یه مدرسه بزرگ با دیوار های سیاه و درخت های زیادی توی حیاط و گل رز !!!!!
سر و وضعمو مرتب کردم و رفتم داخل
تقریبا الان دو ماه از زمان شروع مدرسه گذشته
بخاطر پدرم مدرسمو عوض کردم ... پوووووف
رفتم توی مدرسه
بعدش رفتم و دفتر مدیر رو پیدا کردم و در زدم