+الان این چه حرکتیه؟
-گرگینه...گرگینه ها....اونااا...
+اونا چی!!؟
-کل خونه و جاده جنگلی رو محاصره کردن...نمیشه تنها رف بیرون...
+کاریت نداشتن که!!!؟؟
-نه ولی....گازم گرفتن
دستشو به انتونی نشون داد....وایی...دستش وحشتناک بود...خیلی خون میومد.....بن بلند شد و در گوش انتونی یه چیزی گف بعد ناربلا رو بغل کرد...و رفت بالا... انتونی رف توی اشپز خونه و اومد بیرون... صدای جیغ ناربلا اومد..به انتونی نگاه کردم..چشماش سیاه بود یه چیزی هم دستش بود...شبیه امپول... عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار...
-چیکار می کنی!!؟
+هیچی!
اومد جلوم واستاد... و سرشو اورد نزدیک گردنم و گف:اگه گاز بگیرم...از درد بیهوش میشی مگه نه؟
-ا..ااره
+واسه امشب متاسفم...ولی تقصیر تو بود
ساکت شدم و هیچی نگفتم...
+کینه ای!
-من کینه ای نیستم..تو تو...
حرفم با گذاشتن لباش  روی لبام..تموم شد...
+گفتم که ببخشید..
دستمو محکم گرف و گف :تکون بخوری من میدونمو تو....و اون امپول رو درست روی رگ گردنم زد.....خیلی خیلی درد داشت جیغ زدم و بعدش بیهوش شدم حتما امپول بیهوشی بوده....