در حال بارگذاری ویدیو ...

-

۴۱ نظر گزارش تخلف
امپرور
امپرور

پس از مدتی
برگشتم سراغ نقاشی. یا بهتره بگم برگشتم سر یه نقاشی با حال و هوای آروم. البته باید اعتراف کنم که هرچی در دنیای خاطراتم جستجو میکنم چنین چیزی نمیبینم گویی باید گفت اولین باره چنین صحنه‌ای نقاشی میکنم.
کشیدن چشم ها و دهان و دماغ برام دیرینه هفت خانی بوده که هزار و یک رستمم، رنجور و ملول و ناکام از اون برمیگشتن. حتی پس از اون روز، روزی که در دیدار واپسین، سربازانِ بی چهره‌ی نقاشی هام رو وداع گفتم و برای نخستین بار قدم در وادی چشم و دهان و دماغ -XD- گذاشتم. از اون لحظه دو و نیم سالی گذشته؛ مثل سفر آرام و بی تلاطم یک ابر، آهسته ولی با سرعتی شگرف همه اون روز ها سپری شد. شاید تا همین امروز یقین نداشتنم؛ آیا منِ امروز رستمی هستم که از هفت خانِ چشم و دهان و دماغ بگذرد؟ -XD- ناگفته نباشه که رخش من یک صندلی بود و گرز رستمم، مداد و خودکاری؛ و البته همین هم برای مرد این میدان کفایت بود و هست. خوبی نقاشی این است که میتوان در هامونی از خیال، چهار نعل تاخت و به جولان تا قاف اندیشه رفت و سوار بر سیمرغ نگاه آنچه را که در فرجام این رویای شور انگیز بر سرزمینی کاغذی نقش بسته را با نگاهی فاتحانه دید زد. شاید خیلی اوقات دست از پا دراز تر، با چهره‌ای در هم رفته و رخشی افگار و خسته، شکست خورده و مغلوب بازگردیم ولی گاهی هم -مثل امروز- نوبت یکه تازی های ماست بر این دشتی که انتهایش در آفاق نقاشی ام از دیده ناپیدا می‌شود.
هرچند شاید این توصیف، کمی دون کیشوت وارانه باشد ( که نیاز نیست بگید خودم می فهمم XD مجنون هم نیستیم فقط کمی خل شده‌ایم که البته از قدیم الایام بودیم ) ولی خب از حق نگذریم برای یک نگاه خیال انگیز شاعرانه و کمی پر حرفی ادبی، شاید کمی دون کیشوت وارانه اندیشیدن بد نباشد! لااقل نمره انشا را که نسیبمان میکند.
،
حس میکردیم حس ادبی مان دیگر پیر و زوار در رفته شده ولی مثل اینکه بد نیست گهگاهی به بهانه یک نقاشی کمی هم ادبی بازی از خود در کنیم@-@
،
کلیه حقوق محفوظ میباشد #سانیو
چشم و گوش و باقی حقوق نه، فقط کلیه حقوق

نظرات (۴۱)

Loading...

توضیحات

-

۱۳ لایک
۴۱ نظر

پس از مدتی
برگشتم سراغ نقاشی. یا بهتره بگم برگشتم سر یه نقاشی با حال و هوای آروم. البته باید اعتراف کنم که هرچی در دنیای خاطراتم جستجو میکنم چنین چیزی نمیبینم گویی باید گفت اولین باره چنین صحنه‌ای نقاشی میکنم.
کشیدن چشم ها و دهان و دماغ برام دیرینه هفت خانی بوده که هزار و یک رستمم، رنجور و ملول و ناکام از اون برمیگشتن. حتی پس از اون روز، روزی که در دیدار واپسین، سربازانِ بی چهره‌ی نقاشی هام رو وداع گفتم و برای نخستین بار قدم در وادی چشم و دهان و دماغ -XD- گذاشتم. از اون لحظه دو و نیم سالی گذشته؛ مثل سفر آرام و بی تلاطم یک ابر، آهسته ولی با سرعتی شگرف همه اون روز ها سپری شد. شاید تا همین امروز یقین نداشتنم؛ آیا منِ امروز رستمی هستم که از هفت خانِ چشم و دهان و دماغ بگذرد؟ -XD- ناگفته نباشه که رخش من یک صندلی بود و گرز رستمم، مداد و خودکاری؛ و البته همین هم برای مرد این میدان کفایت بود و هست. خوبی نقاشی این است که میتوان در هامونی از خیال، چهار نعل تاخت و به جولان تا قاف اندیشه رفت و سوار بر سیمرغ نگاه آنچه را که در فرجام این رویای شور انگیز بر سرزمینی کاغذی نقش بسته را با نگاهی فاتحانه دید زد. شاید خیلی اوقات دست از پا دراز تر، با چهره‌ای در هم رفته و رخشی افگار و خسته، شکست خورده و مغلوب بازگردیم ولی گاهی هم -مثل امروز- نوبت یکه تازی های ماست بر این دشتی که انتهایش در آفاق نقاشی ام از دیده ناپیدا می‌شود.
هرچند شاید این توصیف، کمی دون کیشوت وارانه باشد ( که نیاز نیست بگید خودم می فهمم XD مجنون هم نیستیم فقط کمی خل شده‌ایم که البته از قدیم الایام بودیم ) ولی خب از حق نگذریم برای یک نگاه خیال انگیز شاعرانه و کمی پر حرفی ادبی، شاید کمی دون کیشوت وارانه اندیشیدن بد نباشد! لااقل نمره انشا را که نسیبمان میکند.
،
حس میکردیم حس ادبی مان دیگر پیر و زوار در رفته شده ولی مثل اینکه بد نیست گهگاهی به بهانه یک نقاشی کمی هم ادبی بازی از خود در کنیم@-@
،
کلیه حقوق محفوظ میباشد #سانیو
چشم و گوش و باقی حقوق نه، فقط کلیه حقوق