در حال بارگذاری ویدیو ...

رمانی کوتاهی ک خودم نوشتم... ازتون خواهش میکنم نظراتتون رو بگید.... میخوام این کار رو ادامه بدم...

Kirito
Kirito

✨من همیشه یک خواهر کوچک تر میخواستم، وقتی پدر و مادرم سارا رو به خونه آوردن، اون روز بهترین روز زندگیم بود.
اون انقدر ناز بود که نمیتونم صبر کنم تا اسباب بازی هام رو باهاش قسمت کنم.

✨اون چند روز اول در اتاق پدر و مادرم میخوابید، اوایل خیلی گریه میکرد، انقدر بلند گریه میکرد که تمام شب مارو بیدار نگه میداشت، من تعجب کردم که همسایه ها صداش رو نشنیدن.

✨از آخر بابایی یک اتاق خواب تو زیرزمین براش درست کرد، اون حتی یک تخت با میله های بلند براش درست کرد که نتونه بره بیرون؛ بعضی مواقع من یواشکی میرفتم تو زیرزمین تا فقط بهش نگاه کنم، میدیدم که با چشم های باز دراز کشیده و فقط به سقف نگاه میکنه.

✨پدر و مادرم بهم گفته بودن که چیز تیزی بهش ندم که یک وقت به خودش آسیب نزنه. من چندتا از اسباب بازی هام رو بهش دادم ولی اون فقط پرتشون کرد اون طرف و دوباره شروع به گریه کرد، به نظر نمیومد که اون دیگه به اسباب بازی ها اهمیت بده.

پایان قسمت اول✨

نظرات (۴۰)

Loading...

توضیحات

رمانی کوتاهی ک خودم نوشتم... ازتون خواهش میکنم نظراتتون رو بگید.... میخوام این کار رو ادامه بدم...

۴ لایک
۴۰ نظر

✨من همیشه یک خواهر کوچک تر میخواستم، وقتی پدر و مادرم سارا رو به خونه آوردن، اون روز بهترین روز زندگیم بود.
اون انقدر ناز بود که نمیتونم صبر کنم تا اسباب بازی هام رو باهاش قسمت کنم.

✨اون چند روز اول در اتاق پدر و مادرم میخوابید، اوایل خیلی گریه میکرد، انقدر بلند گریه میکرد که تمام شب مارو بیدار نگه میداشت، من تعجب کردم که همسایه ها صداش رو نشنیدن.

✨از آخر بابایی یک اتاق خواب تو زیرزمین براش درست کرد، اون حتی یک تخت با میله های بلند براش درست کرد که نتونه بره بیرون؛ بعضی مواقع من یواشکی میرفتم تو زیرزمین تا فقط بهش نگاه کنم، میدیدم که با چشم های باز دراز کشیده و فقط به سقف نگاه میکنه.

✨پدر و مادرم بهم گفته بودن که چیز تیزی بهش ندم که یک وقت به خودش آسیب نزنه. من چندتا از اسباب بازی هام رو بهش دادم ولی اون فقط پرتشون کرد اون طرف و دوباره شروع به گریه کرد، به نظر نمیومد که اون دیگه به اسباب بازی ها اهمیت بده.

پایان قسمت اول✨