در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۲

۲ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

بعد از خدافظی رفتم بیرون از مجتمع..یاسی کلافه پشت ماشینش نشسته بود..رو صندلی جلو جاگرفتم و با صدای بلند سلام کردم..یاسی بی معتلی حرکت کرد..
-چه عجب!میزاشتی سال دیگه میومدی..
+سینارو دیدم خب..
-سینا؟!همون خاستگارت که اون شب رسوندت؟!
+آره..
-آراد چطوره؟
+خوبه..
-تولدتم مبارک خرشانس جونم..
+مرسی..آرش چه خبر؟
-داره میره..
+کجا؟
-لندن..برای ادامه تحصیل..
+پس تو چی؟
-من هیچی..آرش میگه ازدواج که کردیم با هم میریم لندن بابامم میگه نمیزارم دخترم بره شهر غریب تک و تنها..
+خب نره مجبوره مگه؟!
-آره مجبوره..باباش گفته باید بری به حرفاشم اصن گوش نمیده..
+پس الان داغونی..
-زدی به هدف..انگار هیچ وقت قرار نیست با آرش برم زیر یه سقف.. کم‌کم داره باورم میشه ما به درد هم نمیخوریم..
+هرچی خدا بخواد همون میشه پس نگران نباش..
-امیدوارم..
+میخوای مزون مامانت نریم اونجا که دیر نمیشه بریم پارکی کافی‌شاپی جایی با هم حرف بزنیم..
-به خرج تو؟؟
+باشه به خرج من گدا..
-تو یه شوهر خر پول داری من از دار دنیا یه حقوق بخور نمیر آتلیست بابامم بهم حتی یه پاپاسی هم نمیده..
+باشه قانع شدم عزیزم..
رفتیم یه کافی‌شاپ شیک و خوشگل..زیاد بزرگ نبود ولی محیط دلچسبی داشت..یاسی ماشینو نزدیک کافه پارک کرد..رفتیم توی کافی شاپ چشمم دور سالن گشت تا میز پیدا کنه که روی آرش قفل شد..رو به روش یه دختر جوون نشسته بود و نیشش تا بناگوشش باز بود آرش هم داشت خیلی ریلکس یه چیزی رو تعریف میکرد..سریع یاسی رو کشیدم و پشت میزی که مارو نبینه نشستم..پشت یاسی بهشون بود و من قشنگ میتونستم ببینمشون..
+یاسی..
-جان؟
+یه چیزی میگم فقط قول بده خودتو کنترل کنی..
-باشه قول میدم بگو چی شده؟
+آرش پشت سرت با یه دختره پشت یه میز دو نفره نشسته..
-شوخی میکنی؟
+نه..
خواست برگرده که جلوشو گرفتم..

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۲

۶ لایک
۲ نظر

بعد از خدافظی رفتم بیرون از مجتمع..یاسی کلافه پشت ماشینش نشسته بود..رو صندلی جلو جاگرفتم و با صدای بلند سلام کردم..یاسی بی معتلی حرکت کرد..
-چه عجب!میزاشتی سال دیگه میومدی..
+سینارو دیدم خب..
-سینا؟!همون خاستگارت که اون شب رسوندت؟!
+آره..
-آراد چطوره؟
+خوبه..
-تولدتم مبارک خرشانس جونم..
+مرسی..آرش چه خبر؟
-داره میره..
+کجا؟
-لندن..برای ادامه تحصیل..
+پس تو چی؟
-من هیچی..آرش میگه ازدواج که کردیم با هم میریم لندن بابامم میگه نمیزارم دخترم بره شهر غریب تک و تنها..
+خب نره مجبوره مگه؟!
-آره مجبوره..باباش گفته باید بری به حرفاشم اصن گوش نمیده..
+پس الان داغونی..
-زدی به هدف..انگار هیچ وقت قرار نیست با آرش برم زیر یه سقف.. کم‌کم داره باورم میشه ما به درد هم نمیخوریم..
+هرچی خدا بخواد همون میشه پس نگران نباش..
-امیدوارم..
+میخوای مزون مامانت نریم اونجا که دیر نمیشه بریم پارکی کافی‌شاپی جایی با هم حرف بزنیم..
-به خرج تو؟؟
+باشه به خرج من گدا..
-تو یه شوهر خر پول داری من از دار دنیا یه حقوق بخور نمیر آتلیست بابامم بهم حتی یه پاپاسی هم نمیده..
+باشه قانع شدم عزیزم..
رفتیم یه کافی‌شاپ شیک و خوشگل..زیاد بزرگ نبود ولی محیط دلچسبی داشت..یاسی ماشینو نزدیک کافه پارک کرد..رفتیم توی کافی شاپ چشمم دور سالن گشت تا میز پیدا کنه که روی آرش قفل شد..رو به روش یه دختر جوون نشسته بود و نیشش تا بناگوشش باز بود آرش هم داشت خیلی ریلکس یه چیزی رو تعریف میکرد..سریع یاسی رو کشیدم و پشت میزی که مارو نبینه نشستم..پشت یاسی بهشون بود و من قشنگ میتونستم ببینمشون..
+یاسی..
-جان؟
+یه چیزی میگم فقط قول بده خودتو کنترل کنی..
-باشه قول میدم بگو چی شده؟
+آرش پشت سرت با یه دختره پشت یه میز دو نفره نشسته..
-شوخی میکنی؟
+نه..
خواست برگرده که جلوشو گرفتم..