داستان پیرمرد شکرگذار

صادق دهکردی
صادق دهکردی

داستان پیرمرد شکر گذار
مردی بود در کوچه های خاکی شهر
دست‌هایش خالی، اما چشمانش پر مهر
هر صبح برمی‌خاست با سلام به آفتاب
شکر می‌گفت برای نان و آب
سال‌ها گذشت در کار و کوشش بی‌وقفه
اما هرگز فراموش نکرد لطف و مرحمت صرفه
هر پیروزی کوچک را جشن می‌گرفت
برای هر نعمت، سجده شکر می‌رفت
شکرگزاری کلید طلایی بود در دستش
هر دری که می‌زد، می‌گشود با برکتش
موفقیت نه در طلا، نه در جاه و مقام
بلکه در قلبی بود پر از شکر و احترام
روزی که کارش به ثمر نشست و بالید
اول از همه، به سوی آسمان چشم دوخت و خندید
گفت: "ای خداوند، این همه لطف تو بود
من فقط دستی بودم که کار تو را می‌نمود"
حالا که بر بام موفقیت ایستاده
هنوز همان مرد ساده و فروتن مانده
هر شب به ستاره‌ها نگاه می‌کند
و برای فردایی بهتر، دعا می‌کند
شکرگزاری کلید طلایی بود در دستش
هر دری که می‌زد، می‌گشود با برکتش
موفقیت نه در طلا، نه در جاه و مقام
بلکه در قلبی بود پر از شکر و احترام
این بود داستان مردی که فهمید
راز موفقیت در شکرگزاری نهفته است
و تا ابد، این راز در قلبش زنده خواهد ماند

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

داستان پیرمرد شکرگذار

۰ لایک
۰ نظر

داستان پیرمرد شکر گذار
مردی بود در کوچه های خاکی شهر
دست‌هایش خالی، اما چشمانش پر مهر
هر صبح برمی‌خاست با سلام به آفتاب
شکر می‌گفت برای نان و آب
سال‌ها گذشت در کار و کوشش بی‌وقفه
اما هرگز فراموش نکرد لطف و مرحمت صرفه
هر پیروزی کوچک را جشن می‌گرفت
برای هر نعمت، سجده شکر می‌رفت
شکرگزاری کلید طلایی بود در دستش
هر دری که می‌زد، می‌گشود با برکتش
موفقیت نه در طلا، نه در جاه و مقام
بلکه در قلبی بود پر از شکر و احترام
روزی که کارش به ثمر نشست و بالید
اول از همه، به سوی آسمان چشم دوخت و خندید
گفت: "ای خداوند، این همه لطف تو بود
من فقط دستی بودم که کار تو را می‌نمود"
حالا که بر بام موفقیت ایستاده
هنوز همان مرد ساده و فروتن مانده
هر شب به ستاره‌ها نگاه می‌کند
و برای فردایی بهتر، دعا می‌کند
شکرگزاری کلید طلایی بود در دستش
هر دری که می‌زد، می‌گشود با برکتش
موفقیت نه در طلا، نه در جاه و مقام
بلکه در قلبی بود پر از شکر و احترام
این بود داستان مردی که فهمید
راز موفقیت در شکرگزاری نهفته است
و تا ابد، این راز در قلبش زنده خواهد ماند

مذهبی