در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام-قسمت21

۳ نظر گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

نگار- خوبه که
مهیا-بهتر از این نمیشه
من- پس همه موافق؟؟
همه-موافق
من- راستی امروز از بیرون رفتن خبری نی و باید کل خونه رو برق بندازین فهمیدین؟؟
آوا-مااااااراللل
من-سسسس....از همین الان شروع میشه...
با خنده ی شیطانی رفتم بیرون تا توحیاط قدم بزنم
یاد حرف سهون و شماره اش افتادم ....رفتم تو ماشین و تو داشبورد رو گشتم یه کارت بود...برداشتمش و شماره اش رو تو گوشیم سیو کردم
کنار اسمش یه قلب کوچولو گذاشتم....چی کار کنم دیگه عشقمه
دو ساعت دیگه وقت داشتم...ولی خیلی پرو بوداااا حالا حتما باید ساعت 7 شب براش اس ام اس میدادم
شونه هامو دادم بالاو رفتم تو اتاق بیچاره ها طبق گفته ام عمل کرده بودن
از نگاه خیلیاشون می شد فهمید که می خواستن خفه ام کنن برا همین سریع رفتم تو اتاق و در رو هم قفل کردم...
دلم براشون سوخت...نچ اینجوری نمیشه ...منم دست به کار شدم و اتاقم رو تمیز کردم
توی پیامم به سهون نوشتم...ما موافقیم البته اگه اعضای گروه مخالف نباشن....
همون موقع نفرستادمشااااا
از تو پیام های از پیش تعیین شده براش ساعت 7 فرستادم....منم که منظممم
هنوز کمی تا ساعت 7 مونده بود رفتم تو سایت فنامون وکامنتاشون رو خوندم بگذریم که چه قدر سسانگ فن داشتیم و چه شایعاتی که در مورد شمیم درست نشد....
صدای اعلان های گوشیم در اومد...قشنگ مثل گربه پریدم رو گوشی
سهون نوشته بود[خخخخخ چه وقت شناس...خوبه...کجایی؟؟]
من[خونه...چطور؟؟]
سهون[حوصله ام سر رفته بود....می خواستم برم بیرون که گفتم یه دختر همراهم باشه بهتره...ناسلامتی قراره همکار بشیم ... هستی؟]
من[آقا به صمیمیت بازیشون برمی خوره..نباشم بهتره]
سهون[دیشب یه چرتی گفتم فقط می خواستم حرستو دربیارم...ناراحت نشو ...حالا میای؟؟]
کمی فکر کردم...چه چیزی بهتر از بیرون رفتن با سهون؟؟
من[کی و کجا؟؟]
سهون[همین الان میام دنبالت...آماده باش]
چنان ذوقی کردم که نگو...
سریع رفت یه لباس سفید سیاه کوتاه که تا بالای رانم میرسد و یه شلوار مشکی و پالتوی مشکی...تیپم خوب بود موهامو هم که طبق معمول باز بود
آرایشمم یه برق لب و ریمیل بود
نیم پوت سفیدم رو برداشتم و تو آینه یه نگاه جزئی رو خودم انداختم
صدای زنگ گوشیم در اومد ...دیدم پیام داده
سهون[بیا پایین]

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

عشق بی کلام-قسمت21

۵ لایک
۳ نظر

نگار- خوبه که
مهیا-بهتر از این نمیشه
من- پس همه موافق؟؟
همه-موافق
من- راستی امروز از بیرون رفتن خبری نی و باید کل خونه رو برق بندازین فهمیدین؟؟
آوا-مااااااراللل
من-سسسس....از همین الان شروع میشه...
با خنده ی شیطانی رفتم بیرون تا توحیاط قدم بزنم
یاد حرف سهون و شماره اش افتادم ....رفتم تو ماشین و تو داشبورد رو گشتم یه کارت بود...برداشتمش و شماره اش رو تو گوشیم سیو کردم
کنار اسمش یه قلب کوچولو گذاشتم....چی کار کنم دیگه عشقمه
دو ساعت دیگه وقت داشتم...ولی خیلی پرو بوداااا حالا حتما باید ساعت 7 شب براش اس ام اس میدادم
شونه هامو دادم بالاو رفتم تو اتاق بیچاره ها طبق گفته ام عمل کرده بودن
از نگاه خیلیاشون می شد فهمید که می خواستن خفه ام کنن برا همین سریع رفتم تو اتاق و در رو هم قفل کردم...
دلم براشون سوخت...نچ اینجوری نمیشه ...منم دست به کار شدم و اتاقم رو تمیز کردم
توی پیامم به سهون نوشتم...ما موافقیم البته اگه اعضای گروه مخالف نباشن....
همون موقع نفرستادمشااااا
از تو پیام های از پیش تعیین شده براش ساعت 7 فرستادم....منم که منظممم
هنوز کمی تا ساعت 7 مونده بود رفتم تو سایت فنامون وکامنتاشون رو خوندم بگذریم که چه قدر سسانگ فن داشتیم و چه شایعاتی که در مورد شمیم درست نشد....
صدای اعلان های گوشیم در اومد...قشنگ مثل گربه پریدم رو گوشی
سهون نوشته بود[خخخخخ چه وقت شناس...خوبه...کجایی؟؟]
من[خونه...چطور؟؟]
سهون[حوصله ام سر رفته بود....می خواستم برم بیرون که گفتم یه دختر همراهم باشه بهتره...ناسلامتی قراره همکار بشیم ... هستی؟]
من[آقا به صمیمیت بازیشون برمی خوره..نباشم بهتره]
سهون[دیشب یه چرتی گفتم فقط می خواستم حرستو دربیارم...ناراحت نشو ...حالا میای؟؟]
کمی فکر کردم...چه چیزی بهتر از بیرون رفتن با سهون؟؟
من[کی و کجا؟؟]
سهون[همین الان میام دنبالت...آماده باش]
چنان ذوقی کردم که نگو...
سریع رفت یه لباس سفید سیاه کوتاه که تا بالای رانم میرسد و یه شلوار مشکی و پالتوی مشکی...تیپم خوب بود موهامو هم که طبق معمول باز بود
آرایشمم یه برق لب و ریمیل بود
نیم پوت سفیدم رو برداشتم و تو آینه یه نگاه جزئی رو خودم انداختم
صدای زنگ گوشیم در اومد ...دیدم پیام داده
سهون[بیا پایین]