به درخواست یکی از دوستام میخوام رمانی که اوایل انجین بودنم نوشتم رو بزارم اما نمیدونم چطوره.لطفا بخونید اگه خواستید بازم میزارم

رمان THE EDICTION

۹۶ ویدیو

پارت ششم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

*Málek.H*HANDERSON
*Málek.H*HANDERSON

*اولین آغوش*

شش ماه قبل...
باصدای گوش نواز اهنگ، به هر سویی میرقصیدم. مست و خمار از این همه شراب و غم به دریای طوفانی روبه‌رویم نگاه میکردم. تلوتلو خوران به دریا نزدیک شدم. سرمای آب را که لای انگشتان پایم حس کردم متوقف شدم. مستانه خندیدم و فریاد زدم:
_به سلامتی تو که آغوشت همیشه به روی من بازه...
بطری مشروب را یک نفس سر کشیدم. دوباره بطری را بالا بردم و رو به دریا گرفتم و بلند تر از قبل فریاد زدم:
_ به سلامتی تو که ترکم کردی...
بقیه شراب را در دریا ریختم. قطره اشکی از چشمام رها شد.
_ به سلامتی هردوتامون که قرار بود فقط برای هم مست کنیم...
×میون وو
_جانم؟دلم برات تنگ شده بود
×منم دلم برات تنگ شده...اینجا خیلی سرده برو
_نه قرار بود باهم مست کنیم یادت رفتهههه...بیام بغلت گرم میشم
×اما اینجا سرده
_ولی آغوش تو از همه جا گرمتره
پناه بردم... به آغوش دریایش... به محبت نگاهش که طوفان می‌کرد در دلم. اما سرد بود یا گرم بود هیچ به یاد ندارم فقط میدانم درونش غرق شدم مثل همیشه با این فرق که دیگر نمی‌توانستم بوی تنش را استشمام کنم. همین شد که یخ بستم با تمام وجودم. اما مگر من از خودش به خودش پناه نیاورده بودم پس ابایی نیست.
رقص مرگ به زیبایی در حرکت بود که ناگهان صدای نگرانت پرده گوشم را درید "بهم قول دادی زندگی کنی. قول دادی برایم مست کنی؛ پس در آغوشم به خواب نرو..."
دستم را برای گرفتن یقه پیراهنت دراز کردم و این فقط آب بود که دستم را نوازش کرد. یادم آمد تو نیز قول داده بودی که باهم مست کنیم در آغوش هم پیر شویم و جان دهیم. زیر قولت زدی سونگهون... زیر قولت زدی...
گرمای آغوش کسی را حس کردم. نفسم راه رفته را دوباره برگشت. بعداز مدتی که هوا را یافتم پلک هایم را از هم گشودم. رمق در جانم نمانده بود. چشم هایم تار میدید که صدایی آمد "حالت خوبه؟" نوازش های دستش را روی سرم حس میکردم که دوباره در آغوشش فرو رفتم. لبخند بر لبانم نقش بست زمزمه وار گفتم:
_ خوبه که اومدی و زیر قولت نزدی... دلم برات تنگ شده بود...
و دیگر چیزی به یاد ندارم...

نظرات (۴۱)

Loading...

توضیحات

پارت ششم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

۱۱ لایک
۴۱ نظر

*اولین آغوش*

شش ماه قبل...
باصدای گوش نواز اهنگ، به هر سویی میرقصیدم. مست و خمار از این همه شراب و غم به دریای طوفانی روبه‌رویم نگاه میکردم. تلوتلو خوران به دریا نزدیک شدم. سرمای آب را که لای انگشتان پایم حس کردم متوقف شدم. مستانه خندیدم و فریاد زدم:
_به سلامتی تو که آغوشت همیشه به روی من بازه...
بطری مشروب را یک نفس سر کشیدم. دوباره بطری را بالا بردم و رو به دریا گرفتم و بلند تر از قبل فریاد زدم:
_ به سلامتی تو که ترکم کردی...
بقیه شراب را در دریا ریختم. قطره اشکی از چشمام رها شد.
_ به سلامتی هردوتامون که قرار بود فقط برای هم مست کنیم...
×میون وو
_جانم؟دلم برات تنگ شده بود
×منم دلم برات تنگ شده...اینجا خیلی سرده برو
_نه قرار بود باهم مست کنیم یادت رفتهههه...بیام بغلت گرم میشم
×اما اینجا سرده
_ولی آغوش تو از همه جا گرمتره
پناه بردم... به آغوش دریایش... به محبت نگاهش که طوفان می‌کرد در دلم. اما سرد بود یا گرم بود هیچ به یاد ندارم فقط میدانم درونش غرق شدم مثل همیشه با این فرق که دیگر نمی‌توانستم بوی تنش را استشمام کنم. همین شد که یخ بستم با تمام وجودم. اما مگر من از خودش به خودش پناه نیاورده بودم پس ابایی نیست.
رقص مرگ به زیبایی در حرکت بود که ناگهان صدای نگرانت پرده گوشم را درید "بهم قول دادی زندگی کنی. قول دادی برایم مست کنی؛ پس در آغوشم به خواب نرو..."
دستم را برای گرفتن یقه پیراهنت دراز کردم و این فقط آب بود که دستم را نوازش کرد. یادم آمد تو نیز قول داده بودی که باهم مست کنیم در آغوش هم پیر شویم و جان دهیم. زیر قولت زدی سونگهون... زیر قولت زدی...
گرمای آغوش کسی را حس کردم. نفسم راه رفته را دوباره برگشت. بعداز مدتی که هوا را یافتم پلک هایم را از هم گشودم. رمق در جانم نمانده بود. چشم هایم تار میدید که صدایی آمد "حالت خوبه؟" نوازش های دستش را روی سرم حس میکردم که دوباره در آغوشش فرو رفتم. لبخند بر لبانم نقش بست زمزمه وار گفتم:
_ خوبه که اومدی و زیر قولت نزدی... دلم برات تنگ شده بود...
و دیگر چیزی به یاد ندارم...