" ساز فرش " ساخته سیف الله شکری
داستان ساخت ساز فرش از چه قرار است؟
فرش را از کودکی میشناسم. فرشبافان برای من عجیبند. آنان تنها هنرمندان و استادان هنر جهاناند که کارشان را با باارزشترین چیزی که دارند معامله میکنند؛ یعنی، جانشان. آنان هیچگاه خود را صاحب اثر نمیدانند و مهمتر از همه، به من و شما اجازه میدهند که پایمان را روی اثرشان بگذاریم.
در واقع، ساخت ساز فرش قدردانی از این هنرمندان بیادعا بود، چون در دههی اخیر میبینم که سینماگران ــ علیرغم همهی زحماتشان ــ در حق فرشبافان کملطفی کردهاند و آن، این بوده است که در کارهایشان، فرشبافان را آدمهای بیچیز، توسریخور و بدون سواد نشان میدهند که طبعاً اینگونه نیست، چراکه جهانبینی و ادبیات شهری و روستایی با هم فرق میکند. اگر آنان به چیزهایی قانع میشوند، از کرامتشان است نه اینکه نتوانند. آنان اگر بخواهند، خوب هم میتوانند.
فرشبافی، هنر و فرش، یک اثر هنری است. دغدغه و احساسات گروهی از هنرمندان در یک دورهی تاریخی است. من دیدهام، دخترکان ایرانی را که در سنین نوجوانی به جای اینکه به فکر طنازیها و عشوهگریهای کودکانه باشند، دستهایشان آنقدر با ابریشم ساییده شده که یک استکانِ گرم را نمیتوانند لمس کنند. به جای اینکه چشمهایشان، سوژههای شعریِ عشّاق باشد و عشوهگری برای دل بردن، آنچنان ضعیف شده است که دیگر شمارهی عینکی برای چشمهایشان نیست و شیشهای، دیگر نمیتواند آن شیشهی زلال را تقویت کند. همیشه برایم جالب بود که صدای این احساسات چگونه است؟
بر این باورم که اجسام، صدای موسیقی خاص خودشان را دارند. برخی از آنها در زندگی ما درگیرند و آنقدر رشد میکنند که قابلیت تبدیلشدن دارند. برایم این پرسش از اینجا ایجاد شد که چرا هر کس کنار دار قالی قرار میگیرد، دستی بر تارش میکشد. مغز ما بهدنبال چه چیزی در آن است یا چشم ما به دنبال چه تصویری یا بازیِ نوری است یا اینکه آن ساختار چه پیغامی میدهد؟ من این فرضیه را میتوانم مطرح کنم که مغز ما به دنبال صداست.
نظرات