در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان دعا-پارت پنجم-فصل اول

۲ نظر گزارش تخلف
BAD GUIRL
BAD GUIRL

گوشیمو از تو جیبم در آوردم و سریع شماره فاطمه رو گرفتم.چون نمیتونستم ریسک کنم و به مامانم اینا زنگ بزنم چون مامانمم حالش زود بد میشه به خاطر همین به فاطمه زنگیدم.هنوز بوق نخورده جواب داد.حالا تو اون وضع خنده امم گرفته بود.
(از اینجا مکالمات به حالت فارسی هست)
--:الو دینا!سلام!دخی تو مگه نباید الان سر کلاس زبان باشی؟؟پیچوندی؟ترم آخرته ها اینجوری نپیچون
-:فاطمه ترمز دستی بغلته بکش بزار منم زرمو بزنم!چرا اومدم کلاس ولی حالم وسطش بد شد!الانم زنگ زدم که .....
دوباره نفسم رفت و گوشی از دستم افتاد!دو زانو افتادم رو زمین!دوباره یه مشت خورد وسط کمرم از زور دردش یه آخ بلند گفتم و برگشتم دیدم فارس(پارسا)داره با نگرانی نگام میکنه.سریع اخم کردمو رومو برگردوندم گوشیو برداشتم.قطع شده بود!
از بغلش رد شدم و یه چیزی شبیه ممنون زمزمه کردم و رفتم رو صندلیا نشستم و فارس هم برگشت سر کلاس با اخمای درهم.یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم:اصن تو رو سننه؟اصلا ناشکر نبودم ولی از بعضی پسرا که اتفاقا فارس هم جزوشونه به شدت بدم میاد.
دوباره زنگ زدم به فاطمه تا تماس وصل شد سریع گفتم
-:ف..اطم..ه بد..و بی..ا من حالم بد...ه
--:تا 5 دیقه دیگه اونجام
تماس قطع شد و منم سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمامو بستم 5 مین بعد گوشی تو دستم لرزید نگاه کردم دیدم فاطمه است تماس قطع شد و این یعنی بیا پایین من رسیدم.
رفتم سوار دویست و شیش مشکیش شدم.فاطمه هم استارت زدو به سرعت رفت سمت درمونگاه.تا برسیم سرمو تکیه دادم به صندلی ماشین و چرتم برد.فاطمه داشت صدام میکرد:دینا پاشو دختر رسیدیم!
چشمامو باز کردم بدنم کرخت بود تازه تار میدیدم.وای خدا دوباره نه!فک کنم برای هزارمین بار تو زندگیم فشارم افتاده!این اتفاق زیاد برا من می افته.با فاطمه رفتیم تو اورژانس و با کمک یه دختر جوون که فک کنم سرپرستار بود رفتیم داخل یه اتاق استریل شده منتظر دکی جون.
بعد از 10 مین دکتر افتخار تشریف فرمایی دادن.یه پیرمرد حدودا 50 ساله با روپوش سفید پزشکی که مو های جوگندمیش نشان از تجربه ی زیاد داشتن(اوهوکی ادبیاتت تو حلق لعیا((خاله ی فارسی دان فاطمه))-:وجی خفه!ای به چشم)دکی اومد جلو معاینم کرد و با هزار زور و زحمت فاطمه رو برد بیرون تا من بخوابم.یه سرم برام تجویز کرد که همون لحظه یه پرستار جوون برام زد و من برای 20 دیقه خوابیدم.

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان دعا-پارت پنجم-فصل اول

۵ لایک
۲ نظر

گوشیمو از تو جیبم در آوردم و سریع شماره فاطمه رو گرفتم.چون نمیتونستم ریسک کنم و به مامانم اینا زنگ بزنم چون مامانمم حالش زود بد میشه به خاطر همین به فاطمه زنگیدم.هنوز بوق نخورده جواب داد.حالا تو اون وضع خنده امم گرفته بود.
(از اینجا مکالمات به حالت فارسی هست)
--:الو دینا!سلام!دخی تو مگه نباید الان سر کلاس زبان باشی؟؟پیچوندی؟ترم آخرته ها اینجوری نپیچون
-:فاطمه ترمز دستی بغلته بکش بزار منم زرمو بزنم!چرا اومدم کلاس ولی حالم وسطش بد شد!الانم زنگ زدم که .....
دوباره نفسم رفت و گوشی از دستم افتاد!دو زانو افتادم رو زمین!دوباره یه مشت خورد وسط کمرم از زور دردش یه آخ بلند گفتم و برگشتم دیدم فارس(پارسا)داره با نگرانی نگام میکنه.سریع اخم کردمو رومو برگردوندم گوشیو برداشتم.قطع شده بود!
از بغلش رد شدم و یه چیزی شبیه ممنون زمزمه کردم و رفتم رو صندلیا نشستم و فارس هم برگشت سر کلاس با اخمای درهم.یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم:اصن تو رو سننه؟اصلا ناشکر نبودم ولی از بعضی پسرا که اتفاقا فارس هم جزوشونه به شدت بدم میاد.
دوباره زنگ زدم به فاطمه تا تماس وصل شد سریع گفتم
-:ف..اطم..ه بد..و بی..ا من حالم بد...ه
--:تا 5 دیقه دیگه اونجام
تماس قطع شد و منم سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمامو بستم 5 مین بعد گوشی تو دستم لرزید نگاه کردم دیدم فاطمه است تماس قطع شد و این یعنی بیا پایین من رسیدم.
رفتم سوار دویست و شیش مشکیش شدم.فاطمه هم استارت زدو به سرعت رفت سمت درمونگاه.تا برسیم سرمو تکیه دادم به صندلی ماشین و چرتم برد.فاطمه داشت صدام میکرد:دینا پاشو دختر رسیدیم!
چشمامو باز کردم بدنم کرخت بود تازه تار میدیدم.وای خدا دوباره نه!فک کنم برای هزارمین بار تو زندگیم فشارم افتاده!این اتفاق زیاد برا من می افته.با فاطمه رفتیم تو اورژانس و با کمک یه دختر جوون که فک کنم سرپرستار بود رفتیم داخل یه اتاق استریل شده منتظر دکی جون.
بعد از 10 مین دکتر افتخار تشریف فرمایی دادن.یه پیرمرد حدودا 50 ساله با روپوش سفید پزشکی که مو های جوگندمیش نشان از تجربه ی زیاد داشتن(اوهوکی ادبیاتت تو حلق لعیا((خاله ی فارسی دان فاطمه))-:وجی خفه!ای به چشم)دکی اومد جلو معاینم کرد و با هزار زور و زحمت فاطمه رو برد بیرون تا من بخوابم.یه سرم برام تجویز کرد که همون لحظه یه پرستار جوون برام زد و من برای 20 دیقه خوابیدم.