در حال بارگذاری ویدیو ...

از این سوی با خزر: شعر و اجرا سیاوش کسرایی

۰ نظر
گزارش تخلف
سید مجتبی محمدی
سید مجتبی محمدی

از این سوی با خزر: شعر و اجرا سیاوش کسرایی
محل اجرا : انجمن فرهنگی ایرانیان و ین
برداشت از صفحه سروش ایزدی


از این سوی با خزر

دریا دوباره دیدمت افسوس بی نفس
پوشانده چشم سبز
در زیر خار و خس
دامن کشان به ساحل بیرون ز دسترس
دریا دوباره دیدمت آرام و بی کلام
دلتنگ و تلخاکام
در جامه کبود سراپا نگاه و بس
ابری ست چشم تو
ابری ست روی تو
تا ژرفای خاطر تو ابری ست
خورشید گوییا
در عمق آبهای تو مدفون است
اما به هر دمی که چو سالی ست در گذر
من آفتاب طالع
من ‌آسمان سبز تو را می کنم هوس
موجت کجاست تا به شکن های ککلش
عطری ز خام و خانه خود جستجو کنم
موجت کجاست تکه پیامی به صدق دل
بر ساکنان ساحل دیگر
همراه او کنم
کاینجا غریب مانده پرکنده خاطری ست
دلبسته شما و به امید هیچکس
دریا ! متاب روی
با من سخن بگوی
تو مادرمنی به محبت مرا ببوی
گرد غریبی از سر و رخسار من بشوی
دریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جای
بگذار همچو موج
بار دگر ز دامن تو سر برآوردم
در تندخیز حادثه فانوس برکشم
دستی به داخواهی دلها درآورم
دریا ! ممان مرا و مخواهم چنین عبث
در پشت سر مخاطره در پیش رو هلاک
مرغ هوا گرفتته و پابستگی به خاک
بر اشتیاق جان
سدی ز پیش و پس
من موج رفتهام
اما تو ای تپنده به خود تازه کن نفس
بشکف چو گردباد و گل رستخیز باش
با صد هزار شاخه فریاد سر برآر
مرغ بلندبال
توفان در قفس


سیاوش کسرایی

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

از این سوی با خزر: شعر و اجرا سیاوش کسرایی

۰ لایک
۰ نظر

از این سوی با خزر: شعر و اجرا سیاوش کسرایی
محل اجرا : انجمن فرهنگی ایرانیان و ین
برداشت از صفحه سروش ایزدی


از این سوی با خزر

دریا دوباره دیدمت افسوس بی نفس
پوشانده چشم سبز
در زیر خار و خس
دامن کشان به ساحل بیرون ز دسترس
دریا دوباره دیدمت آرام و بی کلام
دلتنگ و تلخاکام
در جامه کبود سراپا نگاه و بس
ابری ست چشم تو
ابری ست روی تو
تا ژرفای خاطر تو ابری ست
خورشید گوییا
در عمق آبهای تو مدفون است
اما به هر دمی که چو سالی ست در گذر
من آفتاب طالع
من ‌آسمان سبز تو را می کنم هوس
موجت کجاست تا به شکن های ککلش
عطری ز خام و خانه خود جستجو کنم
موجت کجاست تکه پیامی به صدق دل
بر ساکنان ساحل دیگر
همراه او کنم
کاینجا غریب مانده پرکنده خاطری ست
دلبسته شما و به امید هیچکس
دریا ! متاب روی
با من سخن بگوی
تو مادرمنی به محبت مرا ببوی
گرد غریبی از سر و رخسار من بشوی
دریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جای
بگذار همچو موج
بار دگر ز دامن تو سر برآوردم
در تندخیز حادثه فانوس برکشم
دستی به داخواهی دلها درآورم
دریا ! ممان مرا و مخواهم چنین عبث
در پشت سر مخاطره در پیش رو هلاک
مرغ هوا گرفتته و پابستگی به خاک
بر اشتیاق جان
سدی ز پیش و پس
من موج رفتهام
اما تو ای تپنده به خود تازه کن نفس
بشکف چو گردباد و گل رستخیز باش
با صد هزار شاخه فریاد سر برآر
مرغ بلندبال
توفان در قفس


سیاوش کسرایی

موسیقی و هنر