در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت7

۴ نظر
گزارش تخلف
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪

دیگه طاقت نیاورد ؛ صدای قدم های محکمش که هر لحظه کم تر کم تر می شد یه دفعه با صدای هیون یه لحظه قطع شد :
—هوی!هان چان ووک ، مراقب رفتارات باش
بعد حرف هیون دوباره صدای پاش اومد ولی بعد چند ثانیه دوباره قطع شد ...
اِهِ ... پس اسم خرعرعرو چان ووکه!!هه ...
هیون هم یه نفس عمیقه ، عمیقه ، عمیق کشید .
بعد آروم ، آروم به تختی که من روش بودم نزدیک می شد ؛ منم تا دیدم دستام بازه چشم بندمو برداشتمو از رو تخت بلند شدمو تا اومدم در رم ، یه دست اومد دور کمرمو پرتم کرد همون جایی که بودم .
بعد یه دفعه هیون اومد روم ، خیلی ترسیدم ؛ صورتش آروم آروم نزدیک صورتم می شد ، صورتمو چرخوندمو با داد و گِله :
—معلوم هست می خوای چی کار کنی؟
—تنها راهی که می تونم نجاتت بدم ...
بعد گفتن این حرفش شروع کرد به بوسیدن لبام ، من که نفهمیدم بوسیدن لبام چه ربطی به نجاتم از اینجا داره؟!!
ولی اون حسم که بهم دست داد عجیب بود نه بد بود نه خوب ولی با هزار زحمت لباشو از لبام جدا کردم :
—اگه من نخوام این جوری نجات پیدا کنم؟
—باشه...تصمیم با خودته می خوای پیش من باشی یا به اون چینی هایی که هوس بازن فروخته شی...
همیشه از هوس بازا می ترسیدم ...
سانگ می—قبول ، فقط...
—باشه ، میدونم
.
.
.
.
صبح با صدای داد و بی دادِ هیون ، چان ووک و یه مرد دیگه که می خورد فردی مسن باشه بیدار شدم چشامو باز کردم ، فکر کنم بابای هیونه :
پدر هیون—چرا اجازه ندادی اون دختر بفروشه ؟ چه نقشه ای تو سرته؟!
هیون—پدر من فقط چند روز وقت می خوام ...
چان ووک—وقت؟!! هه...
پدر هیون—منظورت چیه که وقت می خوای؟
هیون—الان نمی تونم بگم...
چان ووک—نکنه تو و اون دی...
پدر هیون همون موقعه یه برچسب خفه شو به دهن چان ووک چسبوند:
پدر هیون—فعلا تو دخالت نکن..هیون دنبالم بیا.
بعد رفتن هیون و پدرش چان ووک به تخت نزدیک شد طوری که می تونستم نفساشو حس کنم که تا اعماقمو می سوزوند:
—بلاخره من که می فهمم تو اون هیون عوضی دیشب چی کار کردین ...
بعد گفتن این حرف از اتاق خارج شد ، از تنهایی این اتاق بدم میومد...

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت7

۷ لایک
۴ نظر

دیگه طاقت نیاورد ؛ صدای قدم های محکمش که هر لحظه کم تر کم تر می شد یه دفعه با صدای هیون یه لحظه قطع شد :
—هوی!هان چان ووک ، مراقب رفتارات باش
بعد حرف هیون دوباره صدای پاش اومد ولی بعد چند ثانیه دوباره قطع شد ...
اِهِ ... پس اسم خرعرعرو چان ووکه!!هه ...
هیون هم یه نفس عمیقه ، عمیقه ، عمیق کشید .
بعد آروم ، آروم به تختی که من روش بودم نزدیک می شد ؛ منم تا دیدم دستام بازه چشم بندمو برداشتمو از رو تخت بلند شدمو تا اومدم در رم ، یه دست اومد دور کمرمو پرتم کرد همون جایی که بودم .
بعد یه دفعه هیون اومد روم ، خیلی ترسیدم ؛ صورتش آروم آروم نزدیک صورتم می شد ، صورتمو چرخوندمو با داد و گِله :
—معلوم هست می خوای چی کار کنی؟
—تنها راهی که می تونم نجاتت بدم ...
بعد گفتن این حرفش شروع کرد به بوسیدن لبام ، من که نفهمیدم بوسیدن لبام چه ربطی به نجاتم از اینجا داره؟!!
ولی اون حسم که بهم دست داد عجیب بود نه بد بود نه خوب ولی با هزار زحمت لباشو از لبام جدا کردم :
—اگه من نخوام این جوری نجات پیدا کنم؟
—باشه...تصمیم با خودته می خوای پیش من باشی یا به اون چینی هایی که هوس بازن فروخته شی...
همیشه از هوس بازا می ترسیدم ...
سانگ می—قبول ، فقط...
—باشه ، میدونم
.
.
.
.
صبح با صدای داد و بی دادِ هیون ، چان ووک و یه مرد دیگه که می خورد فردی مسن باشه بیدار شدم چشامو باز کردم ، فکر کنم بابای هیونه :
پدر هیون—چرا اجازه ندادی اون دختر بفروشه ؟ چه نقشه ای تو سرته؟!
هیون—پدر من فقط چند روز وقت می خوام ...
چان ووک—وقت؟!! هه...
پدر هیون—منظورت چیه که وقت می خوای؟
هیون—الان نمی تونم بگم...
چان ووک—نکنه تو و اون دی...
پدر هیون همون موقعه یه برچسب خفه شو به دهن چان ووک چسبوند:
پدر هیون—فعلا تو دخالت نکن..هیون دنبالم بیا.
بعد رفتن هیون و پدرش چان ووک به تخت نزدیک شد طوری که می تونستم نفساشو حس کنم که تا اعماقمو می سوزوند:
—بلاخره من که می فهمم تو اون هیون عوضی دیشب چی کار کردین ...
بعد گفتن این حرف از اتاق خارج شد ، از تنهایی این اتاق بدم میومد...