رمان «من و داداشیم» پارت ۹۲
نگاهم افتاد به یاسی..ناراحت به دستم زول زده بود..
+بابا بازیه دیگه از این چیزا پیش میاد..
یاشا سر یاسیو گذاشت رو سینش..جدی رفتاراش عجیب شده بود..کنار یاسی نشستم..
-(یاسی)نمیخواستم اینطوری بشه..
+چته تو؟!قبلا از این گازا میگرفتی افتخار میکردی..
-(یاشا)ناراحت نباش دیگه خواهری..مثلا تولد دوس جون جونیته ها..
یاسی سرشو بلند کرد و گفت-یاشا..
-(یاشا)بله؟!
-(یاسی)تو سرت به جایی نخورده؟!
-(یاشا)نه..چطور؟؟
-(یاسی)عوض شدی..
-(یاشا)خوبه یا بد؟!
یاسی سرشو گذاشت رو شونه یاشا و گفت-خوبه..خیلیم خوبه..
برگشتم سر جای قبلیم و چندتا تیکه از پیتزامو خوردم..همون چندتا تیکه حکم یه دیس غذارو داشت برای من..ساعت ده و نیم بود..جعبه و آشغالا رو با کمک سارا جمع کردم..حالا نوبت کادو ها بود..کادوی اول برای آرش بود..یه شال آبی فیروزه ای با گلای سفید..خیلی خوشگل بود..کادوی بعدی برای سارا بود..یه کیف پول چرم که بنظر خیلی گرون میومد..کادوی سوم برای یاشا بود..یه بوت چرم..خیلی خیلی قشنگ بود..شایدم چون من بوت دوست داشتم اینقدر به چشم میومد..کادوی بعدی جعبه ای بود که از طرف سینا بود..در جعبه رو باز کردم..پر پوشالای تزیینی و گلای خشک شده بود..
-(سارا)نکنه پوچه..
مطمئن بودم که سینا هیچ وقت بهم یه جعبه پوچ به عنوان کادوم نمیده..یکم پوشالارو اینور اونور کردم تا به یه چیز سفت برخوردم..شیء توی جعبه رو بیرون آوردم..یه ساعت طلا بود..سینا برای من همچین چیزی رو خریده؟!برای کی؟!من؟!..بنظر خیلی گرون میومد..باید ازش قبول میکردم؟؟پس چرا آراد عکسالعملی نشون نمیده؟!یعنی موافقه نگهش دارم..خودمو جمع کردم و رفتم سراغ کادوی یاسی..یه گردنبند اسم بود..اسم من به انگلیسی روش بود..
-(یاسی)با پولای خودِ خودم گرفتم..فک نکنی از بابام گرفتما..
⬇نظرات⬇
نظرات (۵)