در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۴

۳ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

با صدای خوابالودم گفتم+چه ربطی داره؟؟
-فراموشی گرفتی؟امروز باید بریم محضر تا رسما بشم شوهرت..
+این وقت صب؟؟
-اووو همچین میگه این وقت صب انگار ساعت چنده؟!!ساعت هشت و نیمه ساعت نه هم وقت محضر ماست..بلند نشی یه پارچ آب روت خالی میکنما..بدو تا تو حاضر بشی سه ساعت طول میکشه..
بلند شدم و نشستم..با دستام چشمامو مالیدم و یه خمیازه کوتاه کشیدم..منو تا دو صبح بیدار نگه داشته بعد الان انتظار داره مثه فشنگ از جام بلند شم..
+علیم(بابا)میاد؟؟
-مثه اینکه هنوز خوابی..باباته ها اون نباشه اجازه ازدواج نمیدن بهمون..
+امیدوارم تنها بیاد..
-کاملا واضحه که منظورت با شخص خاصی نبود..پاشو برو حاضر شو پنج دقیقه گذشت..دیر میشه ها..
+چقدر حولی اتفاقاً دیر رفتن خیلیم لاکچریه..
-آرام..خوشحال نیستی چرا؟
+هستم..معلوم نیست؟؟
-نه..
گونشو بوسیدم و گفتم+خواب بودما..بزار یکم لود بشه مغزم معلوم میشه..
بلند شدم و رفتم دستشویی..دست و رومو شستم..رفتم تو اتاقم تا حاضر بشم..از ایست قلبیم و بستری شدنم یه هفته میگذشت..تو این یه هفته آراد دنبال محضر و این چیزا بود..منم کار خرید لباس فقط رو دوشم بود..حلقه هم که آراد گفت هر طرحی خواستی بگو برم سفارش بدم..همه ی کارا با آراد بود که البته خودش اینجوری میخواست..نمیدونم درآمدش چقدره که از هرچیزی بهترینشو میگیره..ده دقیقه طول کشید تا لباسمو بپوشم..یه مانتو بلند نباتی یه شال سفید با گلای نباتی شلوار سفید راسته پارچه ای و یه کفش پاشنه سه سانتی نباتی..یه آرایش ملیح هم کردم..کیف دستی ست با کفشمو برداشتم..رفتم از اتاق بیرون..آراد روی مبل نشسته بود و با پاش رو زمین ضرب گرفته بود..رفتم و جلوش وایسادم..کت شلوار سرمه ای با پیراهن سفید و کروات زرشکی پر رنگش خیلی جذابش کرده بود..
+تو که باز ضرب گرفتی با پات!مگه نگفتم اینجوری نکن؟!
نگاهی به سر تا پام انداخت..اولین باری بود که لباسمو میدید..بلند شد و گفت-چه خوشگل شدی..
نزدیک تر شد خودشو خم کرد و صورتشو گرفت نزدیک تر..به عقب خم شدم..میدونستم قصدش بوسیدنمه..دلم نمیخواست آرایشم اول بسم الله خراب بشه..
-چرا همچین میکنی؟!ازیت نکن آرام..
⬇نظرات⬇

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۴

۶ لایک
۳ نظر

با صدای خوابالودم گفتم+چه ربطی داره؟؟
-فراموشی گرفتی؟امروز باید بریم محضر تا رسما بشم شوهرت..
+این وقت صب؟؟
-اووو همچین میگه این وقت صب انگار ساعت چنده؟!!ساعت هشت و نیمه ساعت نه هم وقت محضر ماست..بلند نشی یه پارچ آب روت خالی میکنما..بدو تا تو حاضر بشی سه ساعت طول میکشه..
بلند شدم و نشستم..با دستام چشمامو مالیدم و یه خمیازه کوتاه کشیدم..منو تا دو صبح بیدار نگه داشته بعد الان انتظار داره مثه فشنگ از جام بلند شم..
+علیم(بابا)میاد؟؟
-مثه اینکه هنوز خوابی..باباته ها اون نباشه اجازه ازدواج نمیدن بهمون..
+امیدوارم تنها بیاد..
-کاملا واضحه که منظورت با شخص خاصی نبود..پاشو برو حاضر شو پنج دقیقه گذشت..دیر میشه ها..
+چقدر حولی اتفاقاً دیر رفتن خیلیم لاکچریه..
-آرام..خوشحال نیستی چرا؟
+هستم..معلوم نیست؟؟
-نه..
گونشو بوسیدم و گفتم+خواب بودما..بزار یکم لود بشه مغزم معلوم میشه..
بلند شدم و رفتم دستشویی..دست و رومو شستم..رفتم تو اتاقم تا حاضر بشم..از ایست قلبیم و بستری شدنم یه هفته میگذشت..تو این یه هفته آراد دنبال محضر و این چیزا بود..منم کار خرید لباس فقط رو دوشم بود..حلقه هم که آراد گفت هر طرحی خواستی بگو برم سفارش بدم..همه ی کارا با آراد بود که البته خودش اینجوری میخواست..نمیدونم درآمدش چقدره که از هرچیزی بهترینشو میگیره..ده دقیقه طول کشید تا لباسمو بپوشم..یه مانتو بلند نباتی یه شال سفید با گلای نباتی شلوار سفید راسته پارچه ای و یه کفش پاشنه سه سانتی نباتی..یه آرایش ملیح هم کردم..کیف دستی ست با کفشمو برداشتم..رفتم از اتاق بیرون..آراد روی مبل نشسته بود و با پاش رو زمین ضرب گرفته بود..رفتم و جلوش وایسادم..کت شلوار سرمه ای با پیراهن سفید و کروات زرشکی پر رنگش خیلی جذابش کرده بود..
+تو که باز ضرب گرفتی با پات!مگه نگفتم اینجوری نکن؟!
نگاهی به سر تا پام انداخت..اولین باری بود که لباسمو میدید..بلند شد و گفت-چه خوشگل شدی..
نزدیک تر شد خودشو خم کرد و صورتشو گرفت نزدیک تر..به عقب خم شدم..میدونستم قصدش بوسیدنمه..دلم نمیخواست آرایشم اول بسم الله خراب بشه..
-چرا همچین میکنی؟!ازیت نکن آرام..
⬇نظرات⬇